عشق همان مسلخگاهی ست
که چون بر نطع آن بنشینی
سربر آسمان جاودانگی
برخواهی داشت .
مگر حلاج را ندیدی
که از بلندای اعتبار جاودانه اش
« انالحق » گفت و میان سنگ اندازان دولتی
کُلوخ « شبلی » را هم به گشادگی روح عاشقان
میهمان شد .
چنین است رسم عاشقان پاکباز
در مصاف خونین ناکسان و سنگ خارایان .
شگفتا که این دل – این مرغ دلشکسته پیرسال -
هنوزش هوای پرواز است .
نه ، این دل قرار نمی گیرد
موج برموج خون است و سربه دیوار صخره می کوبد .
پرنده هست و هوای عاشقی دارد
پرمی کشد به « اشرف » و « ایرانشهر » منتظر
برشانه های نحیف این قاصد قدیم
نشسته بسی یاد جُست و گـَشت های عقیم .
می پرسی که : کجاست کاروانسالار عاشقان ، مسعود ؟
او در قلب ماست ، در گوهرشهر اشرف بی بدیل
اندر صدای پرچمدار آزادی ، مریم قهرمان
اندر کوچه ها و خیابان های میهنم ، ایران
اندر شعار جان برکفان راه آزادی
اندر تلاش کیمیای آزادی جویان عصر دولتمردان مفرغی .
مسعود را در کجا می جویی ای خود گم کرده در نام خویشتن !
ای عاشقان جانباز ، پاکبازان پاک پاک !
تا رسیدن دوزخیان به دوزخ مقدرشان
چندان فاصله نیست .
چه پاره پاره شده است
قافله قاتلان در وحشت هزیمت و عزیمت .
ای جوانان اشرف شعارمیهنم ،
ای قیام کنندگان روزهای سخت انقلاب
عزم شما باد تازیانه های انتقام
تا بتاراند گله وحوش را
تا پرتگاه فرجام شومشان .
می دانم ،
دوباره برخواهید خاست
دوباره قیامتان ، قیامت خواهد کرد .
آری ،
چنین است رسم عاشقان پاکباز .
22 ژانویه 2010
0 نظرات:
ارسال یک نظر