۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

چنیــن اســت رســــم عـا شـــقـان پـا کـبـــا ز


رحمان کریمی


عشق همان مسلخگاهی ست

که چون بر نطع آن بنشینی

سربر آسمان جاودانگی

برخواهی داشت .


مگر حلاج را ندیدی

که از بلندای اعتبار جاودانه اش

« انالحق » گفت و میان سنگ اندازان دولتی

کُلوخ « شبلی » را هم به گشادگی روح عاشقان

میهمان شد .


چنین است رسم عاشقان پاکباز

در مصاف خونین ناکسان و سنگ خارایان .

شگفتا که این دل – این مرغ دلشکسته پیرسال -

هنوزش هوای پرواز است .


نه ، این دل قرار نمی گیرد

موج برموج خون است و سربه دیوار صخره می کوبد .

پرنده هست و هوای عاشقی دارد

پرمی کشد به « اشرف » و « ایرانشهر » منتظر

برشانه های نحیف این قاصد قدیم

نشسته بسی یاد جُست و گـَشت های عقیم .

می پرسی که : کجاست کاروانسالار عاشقان ، مسعود ؟

او در قلب ماست ، در گوهرشهر اشرف بی بدیل

اندر صدای پرچمدار آزادی ، مریم قهرمان

اندر کوچه ها و خیابان های میهنم ، ایران

اندر شعار جان برکفان راه آزادی

اندر تلاش کیمیای آزادی جویان عصر دولتمردان مفرغی .

مسعود را در کجا می جویی ای خود گم کرده در نام خویشتن !


ای عاشقان جانباز ، پاکبازان پاک پاک !

تا رسیدن دوزخیان به دوزخ مقدرشان

چندان فاصله نیست .

چه پاره پاره شده است

قافله قاتلان در وحشت هزیمت و عزیمت .

ای جوانان اشرف شعارمیهنم ،

ای قیام کنندگان روزهای سخت انقلاب

عزم شما باد تازیانه های انتقام

تا بتاراند گله وحوش را

تا پرتگاه فرجام شومشان .


می دانم ،

دوباره برخواهید خاست

دوباره قیامتان ، قیامت خواهد کرد .

آری ،

چنین است رسم عاشقان پاکباز .


22 ژانویه 2010


0 نظرات: