۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۰, پنجشنبه

ارزش و نقش تعيين کننده رهبري


رحمان کریمی


مقاومت را بايد از قهرمانشهر اشرف آموخت
رهايي از استبداد فاشيستي – مذهبي ملايان بدون مقاومت و مبارزه در صحنه ممکن نيست
در موقعيت هاي بحراني و دشواراست که جوهره و طبيعت واقعي يک مبارز به آزمون گذاشته مي شود
پايداري پيروزمندانه رهبري و قهرمانشهر اشرف ، بن بست توسعه طلبي رژيم درعراق و منطقه است


در ابتدا بايد گفت مقاومت ريشه در فطرت و قانونمندي طبيعي حيات تمامي موجودات زنده ، به ويژه نسل آدمي دارد و پايه لازم و اوليه براي بقا و تحول و تکامل مي باشد . حيوانات براساس شکل بندي و چگونگي غريزه است که در برابر ناملايمات و عوامل ويرانگر طبيعت و خطرات ناشي از ديگر جانداران قوي تراز خود ، پايداري مي کنند و اگر فاقد توان باشند ، محکوم به زوال و حتا انقراض نسل و نوع مي گردند . نوع آدمي هرچند از غرايز که همان صفات ژنتيکي باشد ، برخوردار است اما به دليل داشتن قدرت تعقل و تفکر ولاجرم تغيير و تحول ؛ توانسته و مي تواند پديده ها و عوامل دروني و بيروني محيط زيست خود را شناسايي کرده و کيفيت هاي مفيد يا مضر را به بخش عمده يي از تجربه ، آگاهي و دانش خود مبدل کند . قابليت انطباق با محيط زيست حتا درتئوري « انواع » داروين هم به معني تسليم و پذيرش شرايط تحميلي و نامساعد نمي باشد که اگر چنين بود ، نسل بسيار از موجودات زنده به آساني محو و نابود مي شد . شاخص اين مسئله درعرصه حيات اجتماعي انسان بيشتر قابل فهم و نيز تعيين کننده است . ملل تحت انقياد حکام مستبد بايد بدانند که قابليت انطباق نه سازش و مدارا و تحمل است بلکه برانگيختن قواي مقابله با عوامل ضد حيات آزاد جامعه مي باشد . قابليت انطباق درحيات اجتماعي بدين معني ست که عنصر اجتماعي عاجز و تسليم نماند . در برابر زورگويي ها و تحميلات استيلا جويانه حاکمان مستبد مقاومت کند وکمر به تغيير شرايط بربندد . طبيعي ست که درجوامعي که مستبدان ظرفيت تغييرو اصلاح نداشته باشند وصرفاً به اتکاي سرکوب عريان و ضرب و زور تبليغات و عوامفريبي و کشت و کشتار بخواهند به حيات ننگين و ظالمانه خود ادامه دهند ، نمي توان انتظارداشت که اکثريت جامعه بطور پيوسته و فراگير دربرابر نظام ؛ قد علم کنند . دراينجاست که نقش نيروي پيشتاز بطور محسوس آشکار مي گردد . نيروي پيشتاز برخلاف ديدگاه هايي که درحاکميت خود به بن بست رسيدند ، يک طبقه خاص نمي تواند باشد که پرچم آزادي و رهايي را بلند کرده به پيش ببرد . مبارزه براي کسب آزادي دربرگيرنده اقشار و طبقات مختلف تحت ستم مي باشد . درتمامي عرصه هاي حيات اجتماعي انسان ، نيروهاي پيشرو تعيين کننده بوده و هستند ، چه درزمينه علوم و فنون و هنر و ادبيات وچه درزمينه سياسي و اجتماعي . بشرهمواره با دو نيروي پيشتاز روبرو بوده است : پيشتاز تکامل دهنده و پيشتاز مخرب و ضد تکامل . بدون حضور رهبري سالم ، صديق و شجاع و مقاوم ؛ نيروي پيشتاز نمي تواند بپايد . نه تنها نمي تواند پايدار بماند که حتا آماده براي پسرفت و تسليم و بي اراده شدن در برابر دشمن مشترک يعني حاکميت جبار ، مي شود . ما دراينجا نمي خواهيم با آوردن نمونه هاي عيني تاريخي ، بحث را به درازا بکشيم اما همگان کم و بيش شاهد بوده و مي دانند که چه تشکل هاي پرجمعيت و صاحب سازمان نظامي و افراد جان برکف ، به دليل ضعف وعدم استقلال و صداقت وشايستگي ، با فوتي برباد رفتند و آنچه از غبار آنان برزمين نشست امروز آستانبوس و خدمتگزار وحشتناک ترين استبداد خشن و وحشي بنيادگراي حاکم بر ايران است . عملکرد چنان رهبران خود معطلي بود که متأسفانه و به سود رژيم حاکم ، بذريأس و نوميدي و بي اعتقادي در بخشي از روشنفکران جامعه ايران پراکند که هنوزهم مردم و نيروي پيشتاز آنان از گزند آن درامان نيست . از ديدگاه ماترياليسم تاريخي و فلسفي آن جماعت و امثالهم ، نقش محيط عمده و نقش فرد انکار مي شد . براساس آن نگرش ، فرد تعيين کننده رهبري به حساب نمي آمد واين درحالي بود که نه تنها براي مارکس و انگلس و لنين يقه چاک مي دادند و در ستايش کف برلب مي آوردند که حتا استالين را هم پدر يگانه خود مي دانستند . مسعود قهرمان ، مريم قهرمان گناهشان چيست ؟ اصالت و صداقت همراه با شجاعت و پايداري و قاطع و بي ترديد و مهاجم ماندن در برابر استبدادي که بي استعدادي خود را براي استحاله نشان داده است . اگر قهرمانشهراشرف مانده است آنهم به غرورآميزترين شکل مقاومت در بدترين شرايط ممکن ، اگر ستاد مقاومت« ا ُور» با پرچمداري مريم قهرمان روزبه روز نيروهاي بيشتري از بشردوستان جهان را گرد مي آورد ، اگر سازمان مجاهدين خلق وشوراي ملي مقاومت و جميع هواداران وفادار و صديق ايستادگي مي کنند ، همه و همه به خاطر « ديکتاتور» !! بودن مسعود و اورادي که او برآنان فوت کرده است ، مي باشد !!. زهي بي شرمي ، زهي دنائت و بي انصافي ! .

نقش رهبري غيرقابل انکاراست . اگر به جاي پازن گله وحوش خميني قاتل دجال ، آيت الله طالقاني پرچم رهبري را بدست داشت آيا همان پيش مي آمد که آمد و ديديم ؟ مثال هاي ديگر لزومي ندارد . گفته اند از کوزه همان برون تراود که دراوست . پايورزي افتخارآميز مقاومت ايران و درخط مقدم قهرمانشهر اشرف نمودار زنده يي از ماهيت و جوهره رهبري ست و لاغير و دشمن و اضداد و معاندان نيز از همين در رنج اند . رياکارانه دل براعضاي « ساده دل » !! مي سوزانند تا نقش تعيين کننده و بالنده رهبري را لوث و سياه کنند که البته کور خوانده اند . درپروسه ناهموار و پرتلاطم يک مبارزه سنگين و سخت ، شخصيت آدمي به محک آزمون خواهد نشست . ضعف شخصيت و اخلاق انساني کار عناد و تنگ نظري و بي انصافي را بجايي مي رساند که عنصري مدعي مدافع حقوق بشر درمصاحبه ها و سخنراني هاي خيلي حقوق بشري خود کوچکترين اشاره يي به حق و حقوق قهرمانان مورد توطئه و هجوم رژيم ملايان و ايادي آنها درعراق نمي کند . البته اين براي مقاومت ايران و اصل مسئله بي تفاوت است . نهايت درشرايط ويژه امروز ، هرکس خود را بنا به منش واقعي اش به معرض ديد عموم مي گذارد . خيل بشردوستان جهان براي مقاومت ايران سرمايه يي ست که با رنج و فعاليت هاي شبانه روزي حاصل آمده . سکوت مشکوک ايکس يا ايگرگ وطني ، آب دهاني ست که سرانجام به خودشان و اعتبار خودشان برمي گردد .

ما به حق مي دانيم که اگر ايمان و اعتقادمان به رهبري جنبش مقاومت ، به مريم قهرمان و مسعود قهرمان و ياران بلافصل ايندو ؛ روز به روز بيشتر و بيشتر گردد . آنان بي تزلزل ايستاده اند که اشرف هم و مقاومت ايران هم در مجموع بي بيم و هراس و ترديد ايستاده است . سلام به قهرمانشهراشرف ، سلام به سازمان مجاهدين خلق و شوراي ملي مقاومت و هواداران وفادار و سلام برتمامي مبارزان راه آزادي و رهايي از قيد استبداد .

۱۳۸۸ اردیبهشت ۸, سه‌شنبه

عجا یب الحکا یات و حقیقت الروایا ت ( 10 )


رحمان کریمی


ــ 64 ــ

گرگی پیرو مردنی و بُنیه شکار از دست داده ، شبی لنگ لنگان به شهر زد تا مگر در پناه تاریکی وخواب اهالی طعمه یی برای سد جوع بیابد . درپیچ نخستین کوچه گربه یی را تنها و سرگردان بدید . نه نای حمله داشت ونه جرأت آن . از در حیلت درآمد و به شوق فتح بگفت :

ــ آه یافتمت عزیزم ، نمردم و تورا یافتم ! درجستجوی تو یگانه دلبند نازنینم پیرو فرسوده شدم . نمی توانم به جگرگوشه گمشده ام دروغ بگویم . اگر وصیت مرحوم مادرت نبود ، اینهمه سال ها درپی یافتن تو ، آواره شهر و بیابان وکوه و دشت ودره ها نمی شدم . بیا درآغوشم ای گمشده پیدا شده تا پدرت دمی بیاساید و ازگرمای وجودت گرم شود .

گربه ، به تعجب گامی پس نهاد و گفت :

ــ اشتباه گرفته یی ، گمشده تو من نیستم .

گرگ تکیه به دیوار داد و با لحنی مطمئن بگفت :

ــ پدرپیرت اشتباه نمی کند . بوی جگرگوشه اش را درآن سر دنیا هم که باشد ، می فهمد . مرا با این شهر چه کار؟ جز آنکه بوی تورا شنیدم و آمدم . تو همانی که درخردسالی بودی ، فرقی نکرده یی جزآنکه ماشاء الله خانمی به قاعده بزرگ و زیبا شده یی . ای کاش مرحوم مادرت بود و می دید .

گربه که داشت پاهایش از آنهمه تعریف زیبایی اش سست می شد ، صدایش را پایین آورد و پرسید :

ــ ولی میان گرگ و گربه چه نسبتی می تواند باشد ؟

گرگ آهی کشید و دست های ناتوانش را بهم کوبید و جواب داد :

ــ حق با تو هست ای عزیز دل بابا ! بچه گرگ باید گرگ باشد ونه گربه . اما از بازی روزگار هم نمی شود غافل ماند . جوان دلیر و شکارچی بیباکی بودم . از همگنان کس به پای من نمی رسید . شبی به گله یی از بُزهای کوهی که سرازیر دشت بودند ، حمله بردم . همه را آش ولاش ولاشه زمین کردم . آمدم سیرو مغرور برگردم ، برق چشمان یک بز میخکوبم کرد . بایک نگاه مسحور و عاشق او شدم . مگر مادرت باور می کرد که یک گرگ عاشق یک بز بشود . به پایش افتادم و گریه کردم واز کرده زشت خود اظهارندامت و طلب بخشش . قول دادم که مِن بعد نه تنها آسیبی به جنس بز نرسانم بلکه آن امت همیشه درصحنه را زیر چتر امامت خود نیز بگیرم . همان شب بود که کنار سبزه و جویبار جنب کشتارگاه ، به وصال هم رسیدیم و نطفه تودُردانه بسته شد . چون به حکم شریعت ، سهم مرد با زن دو به یک هست ؛ دوحرف اول نام من حرف اول نام مرحوم مادرت گذاشتیم رویهم و گربه ات خواندیم .

گربه از پی پوزخندی ، گرگ را گفت :

ــ درناتوانی ، مکاری روباه را پیشه کرده یی و الحق که خوب هم روباهی کردی اما دریکجا قافیه را باخته یی .

گرگ پیر درمانده دستی برشکم خالی بمالید و کله خوشباور خود را بخارانید و پرسید :

ــ بابای خرفت کرده ات درکجا اشتباه کرده است ؟

گربه برطره بام بجست و گرگ را بگفت :

ــ درست است که از گله بزها ، بز اخفش هم پیدا می شود اما مادر من ببربوده است ونه آن دلربا بزی که درآغوش هر ناکسی بخسبد .

ــــــــــــــــــــــــــــــ

ادامه دارد

۱۳۸۸ اردیبهشت ۴, جمعه

عجا یب الحکا یات و حقیقت الروایا ت ( 9 )


رحمان کریمی


ــ61ــ


طبق یک خبرموثق از آرشیو محرمانه خبرگزاری « ملانا – پاسدارانا » جمیع اولاد ذکور و اناث رهبرمعظم قاتلین و غاصبین و سارقین و الا جاهلین تهران پناه جهان ، حضرت ابوی را « ولی بابا » صدا می کنند . بانی خیر این عنوان الهام شده یکی از ما تحت ذکور آن عالی مقدس است که درتاریخ عصر صاحبقران می خواند که ظل السلطان پسر خلف شاه صاحبقران ، پدر را « شاه بابا » می گفته است . آغازاده از سر بخل ورقابت ، از طبع بلیغ موروثی خود « ولی بابا » را استخراج کرده به خدمت پدر می رود . رهبرمعظم را خوش می آید جز آنکه مبادا علی بابا و چهل دزد بغداد را دراذهان عمومی تداعی کند . ابن خلف رفع نگرانی پدرمی کند که :
ــ علی بابا که باشد که اورا توان رقابت با بیت الدربار ولی بابا باشد . او چهل دزد بیشتر در خدمت نداشت . بابا ولی فقط در بغداد سی هزار دزد خونی کمر به خدمت بسته دارد . نکند الربیعی می خواهد بگوید ، بغداد است و فقط من . از آن پس بود که مستخرجه ذکور شایع و رایج اهل بیت شد .


ــ 62 ــ


خبر حل مشکل غامض سگ داری در کاخ سفید تا اندرونی بیت الدربار بابا ولی رهبر معظم به عنوان یک فتح الفتوح رسید و حسادت ها ورقابت ها را با « استکبار جهانی » برانگیخت . کم سن و سال ها ول کن آن اهم مسایل جهانی نشدند و پیوسته به دل بزرگترها نق زدند که چرا ولی بابا که پشت جهان را بخاک سیاه آورده باید دراین جبهه مات شود ؟ بایسته که مارا نیز سگی باشد . غوغا می رفت که رکن رکین نظام مقدس را همچون سونامی « منافقین ؟ » بلرزه درآورد . یکی از مادربزرگ ها به خلوت فلاتونی « آغا » درآمد و پای گلزار منقل مینوی آن عابد و زاهد روحانی به سخن نشست :
ــ آغا ! این کمترین کنیز را به فتوت خود خواهید بخشید . ما هرچه در خفا و قفای جُهّال ، شیطان بزرگ را خدمت کنیم باز از فتنه های او درامان نیستیم . حالا که آنان را عرضه مقابله با جهاد مقدس آغا ندارند ، آمده اند یک سگ ناقابل را جلو انداخته اند که قربان یک خروار سنگ وبنگ و دنگ و فنگ سپاه خودمان . رهبرمعظم ، قره نی را کنار گلزار گذاشت تا از گرمای هنر باز نماند . آنگاه گفت :
ــ می گویی میان هزاران درد بی درمان با این یکی مشکل چه کنم ؟ ما همانطور که درآمریکا لابی های گردن کلفت و زورمند داریم ، قلیلی هم هستند که یگانه دشمن آشتی ناپذیر ما را حمایت می کنند . من که سیدعلی بن حمار نیستم . نبض دولتمردان جهان را دردست دارم و می دانم که هرکدام را به چه سازی به رقص حوزوی درآورم . ما حریف همه شده ایم جز منافقین . بنابراین هرجا توطئه یی علیه نظام مقدس دیدید ، بدانید که کار آنان است واز جمله سگ کاخ سفید . چون درشریعت ما سگ نجس طاهرناشدنی ست ، آن را دربرابر ما که لشکرلشکر گرگ و کفتار داریم ؛ جلو آنتن های خبری انداخته اند و آنقدر کورچشمی می کنند که انگار محمودآغایی هم وجود خارجی ندارد . به بچه ها بگویید اگر به گرگ مباشری چون محمود قانع نیستند ، پس بیایند خود مرا به دنبال خود بکشانند .


ــ 63 ــ


رهبر معظم پای گلزار منقل تازه مشغول یکی دو دم نواختن قره نی شده بود که یکی از ابن خلف های ذکور از در، درآمد و دوزانوی ادب و تمنا با شرم برزمین گذاشت و میان دود ودم اصوات ملکوتی پدر ؛ به سخن درآمد :
ــ ولی بابا ! این حلال زاده قصد مُزدوج شدن را دارد .
ابوی یعنی رهبر معظم ، فوتی در اسباب هنرو طرب بکرد و بگفت :
ــ انشاء الله مبارک است ! نام آن ضعیفه مؤمنه منتخبه چه باشد ؟
آغا زاده گفت :
ــ ولی بابا ! اسمش اشرف است .
سراپای رهبرمعظم منقلی را چنان برقی ساطع و لامع برگرفت که رعشه براندامش افتاد و گفت :
ــ حاشا ... محال است بله بگویم . این اسم مرا به شدت اذیت می کند . به آن حساسیت دارم . اگر منافقین اینجا هم رخنه نکرده اند ، برو دنبال دیگری .
ـــــــــــــ
ادامه دارد

۱۳۸۸ فروردین ۲۴, دوشنبه

عجا یب الحکا یا ت و حقیقت الروایا ت ( 8 )



رحمان کریمی




ــ 53 ــ



مردی بی سلاح و بی دفاع دربیابان می رفت . ناگهان پیرگرگی را بدید . نه مجال فرار بود و نه توان آن . دل به مرگ مفاجا بداد . گرگ چونان سگی دست آموز به شکایت بگفت :

ــ چگونه است که شما با داشتن آنهمه گرگ های معمم ، ما را در سرتا سرفرهنگ و ادبیات خود به بدنامی گرفته اید؟

مرد ، متعجب و حیرت زده گرگ را گفت :

ــ از تیرهٌ معممان که می گویی ، کاری برخاسته است که شمایان را استعداد آن نیست .

گرگ سائل به تضرع پرسید :

ــ آن چه باشد ؟

مرد پاسخ داد :

ــ درعین گرگ بودن ، روبهی کردن و اشک تمساح ریختن و چون هوا پس آید مثل موش درسوراخ خزیدن .

گرگ درحین رفتن گفت :

ــ راست می گویی ... مارا این استعداد نیست .



ــ 54 ــ


شهردار حزب اللهی دستور تخریب آلونک های حاشیه جنوبی شهررا صادرکرد . مأموران با بلدوزرها آمدند . بیچاره زاغه نشینان به فریاد و فغان درآمدند . ریش سفیدی از آن میان ، بگفت :

ــ شما را چه می شود ؟ امام قاتل ، استغفرالله ، امام راحل که حرف مفت نمی زد که گفت حکومت ما حکومت کوخ نشینان است . نظام مقدس به علت حملات زمینی و زیرزمینی وهوایی ودریایی شبانه روزی استحباب جهانی ، فرصت برقراری حکومت ما را نداشته . حالا که وقت پیداکرده درکار به انجام رساندن وصایای آن هایل « پیشوا » ست . می خواهند مارا به کاخ های شمال شهر ببرند ، اینکه ناراحتی ندارد .



ــ 55 ــ


درهجوم به دانشگاه ، دانشجوی شجاعی را آش ولاش به سپاه بردند . بازجو به لطفی خیرخواهانه گفت :

ــ اگریک شعار هم علیه منافقین بدهید ، کسی متعرضتان نخواهد شد .

دانشجو با لحنی تجاهل العارفین ، پرسید :

ــ ازچه مجاهدین را منافقین می گویند ؟

بازجو براق و مهاجم توپید که :

ــ آنها به اسلام منافقند .

دانشجو بی هیچ هراس ، گفتش :

ــ پس می ترسم شعار ضد منافق بدهم که هم به تو برخواهد خورد و هم به آغایت .

برای ثواب دنیوی و اخروی ، امر مقدس واجب الوجوب تعزیر به اشد آن واجب آمد .



ــ 56 ــ


قاضی شرع با خشم و تحقیر متهم را گفت :

ــ حکومت اسلامی و آفتابه دزدی ؟ به الحمدلله درسایه پرخیرو برکت نظام مقدس به چنان پیشرفت محیرالعقولی رسیده ایم که دیگر دزد چند میلیونی را دم در جواب می دهیم . این اخلال جدید منافقین از خدا بی خبراست برای بدنام کردن نظام اللهی – فقاهتی .

آفتابه دزد بی خبر ازهمه جا ، به ضجه گفت :

ــ حاج آغا ! من بیچاره کجا مجاهدین خلق را کجا ؟

ــ ملعون بگو منافقین !

درمانده مرد ، گریه کنان ادامه داد :

ــ ... یک هفته تمام است که از پی گم شدن آفتابه مان ، هرروز و هرشب برای قضای حاجت از همسایه ها قرض گرفته ایم . صدای آنها با صدای زنم بلند شده که بیل به کمرت خورده که نمی توانی یک آفتابه بخری ؟ حاج آغا ! به جان خودتان هم بیکارم و هم بی پول . به زحمت این بروآن بر لقمه نانی تهیه می بینم . پیش خود گفتم می روم به مسجدی واز خانه او آفتابه یی به قرض می گیرم که با داد و فریاد متولی و مؤمنان ، گرفتارآمدم .

ملا مطمئن از منافق بودن او ، به زندان بند سیاسی انداختش . آفتابه دزد با گریه و زاری به زندان رفت اما بعد از شش ماه به عنوان یک هوادار مجاهدین خلق ، پاسداران را مَچَل و توابان را به گریه انداخت .


ــ 57 ــ


پاسداری یک زندانی را که دوره محکومیتش بسررسیده بود ، پیش حاکم شرع برد تا بعداز امضای تعهدنامه ؛ مرخص شود . ملا پرسید :

ــ حالا بعداز هفت سال ، آدم شده یی یا نه ؟

پاسدار گفت :

ــ حاج آغا ! هنوز خرده شیشه دارد .

قاضی شرع مبین حوزوی حکم راند که :

ــ پس برگردانش به همان محبس .


ــ 58 ــ


زنی به اتفاق شوهرش به قصد طلاق ، پیش قاضی شرع آمد . ملا نگاهی تنخواه شناس به رنگ و رخساره و قد وقامت زن انداخت و به شوهردستور داد :

ــ تو بیرون باش تا صدایت کنم !

زن به فراست افتاد و وحشت زده گفت :

ــ ای امان که من هم بیرون منتظر می مانم .


ــ 59 ــ


آیت الشیطانی که اورا نظامتی مهم در نظام مقدس بود ، خانه زاد پیشخدمت خود را به وقیعت گرفت که :

ــ حقا که تورا استعداد خدمت به شریعت نیست گیرم که برآمده از آن باشی .

مرد که می دانست به جای او قراراست جوانک خوش برورویی به خدمت آغا درآید ، حین رفتن گفت :

ــ اگر پدرخوانده یی از سیسیل را اینهمه سال ها خدمت کرده بودم ، روزگارم بهتراز امروز بود .

صدرالعلما ، فریادی از اعماق شکم برآورد که :

ــ گورت را گم کن پیش همان سبیل کلفت که می گویی !


ــ 60 ــ


انبوهی از پاسداران مسلح همچون عقرب های جرّار به منطقه یی از جنوب شهر که به سبب بی آبی ، سربه شورش و اعتراض برداشته بودند ؛ هجوم آوردند . دلیرزنی از آن جمع برآشفته ، به فریاد پاسداران را گفت :

ــ لااقل ما را به حاشیه چاه های نفت جنوب کوچ دهید تا مگر خارجیان را دل به رحم آید .

ــــــــــــــــــــــــــــ

ادامه دارد



۱۳۸۸ فروردین ۲۳, یکشنبه

امروز قهرمانشهر اشرف جهاني شده و فردا حماسه يي به جاودان تاريخي

رحمان کريمي


پاسداری از ارزش های ملی و انسانی حماسه یی ست در عصر سقوط ارزشها.
جدا از تعلقات مسلکی حمایت از قهرمانان میهن وظیفه هر انسان شرافتمندی است.
تعصبات و اغراض نباید موجب آسودگی خیال دشمن مشترک گردد.
رحمان کریمی

درنگرش و جهان بيني و فهم تحولات وشرايط غيرقابل پيش بيني يا ناگزير تاريخي ، يک آزاديخواه واقعي ، امر مبارزه با استبداد بي رحم و سخت محيل حاکم ؛ وظيفه يي في نفسه الزامي و سخت مسئولانه و برکنار از سود وزيان و محاسبات احتمالي پيروزي يا شکست ؛ مي داند . هنگام که استبداد مخوف ملا- پاسداري با سياستي « شتر، گاو و گرگ » در حوزه ملي و منطقه يي و بين المللي براي خود و فريب اذهان فرصت مي خرد ، اين روشنفکرانند که واقف بر سياست حاکم مي توانند براي آگاهي توده ها ، موضعگيري لازم کرده و تجاهل العارفين سوداگران بين المللي را رسوا و برملا کنند . استبداد ملايان با بکارگيري فرصت طلبان ، نان به نرخ روز خوران و روشنفکران آرمان باخته ، با تمام قوا به جنگ دشمن آشتي ناپذير خود مي آيد و حتا از سکوت مبارزان ديگر هم بهره مي گيرد . آنانکه با تاريخ مي آيند بايد که صرفنظر از اختلافات مسلکي و شيوه هاي مبارزاتي با شجاعت اخلاقي و انساني به دفاع از قهرمانشهر اشرف برخيزند . امروز دفاع از پايداري قهرمانان ، خود بهترين تعرض است به استبداد حاکم درتماميت آن .
ما را با آنانکه هنوز از پي سي سال تجربه هاي ناکام ، برسر چهارراه حادثه به اميد معجزه يي يا ظهور چهره يي مشکل گشا از درون نظام نشسته اند سخني نيست جز آنکه بگوييم مباد که بدهي تان به يک ملت دربند به فردا سربه جهنم بزند . مجاهدين خلق درحال پا در رکاب براي ورود ، پشت دروازه تهران نايستاده اند تا بدگمانان يک وظيفه مبرم ملي را نا خواسته به سود رژيم به اهمال بگذارند . مجاهدين خلق از حمايت بي دريغ مردم به هرز نرفته برخوردارند و آن را همواره پاس مي دارند . مجاهدين خلق از حمايت سياستمداران بشردوست و فرهيخته غرب برخوردارند و آن را پاس مي دارند . اما اين پرسش مقدر و تعيين کننده در قلمرو آزاديخواهان ميهني پيوسته مطرح است که امروزه چه وظيفه يي در قبال تاريخ خونبار ملک و ملت خود دارند ؟ و به چه دليل مي توان صداي « هيهات من الذله » قهرمانشهر اشرف را شنيد و ناديده گرفت ؟ ما در کجا ايستاده ايم ؟ در مصاف با استبداد اختاپوسي حاکم يا يک احتمال و بي اعتقادي براي فردا که هنوز مسافتي صعب در پيش است براي رسيدن به آن ؟ يا آنچنان اراده و اعتقادمان متزلزل و کاهل شده است که چند و چون هر مسئله حاد ملي و منطقه يي ديگر برايمان چنان جدي نيست که سواي کاغذ بازي و خطابه هاي فراکسيوني ، بهايي بيشتر بپردازيم . آيا اگر فرزندان پاکباز و جان برکف ميهنمان را حمايت کنيم بدين معني ست که راه حکومت را براي مسعود و مريم هموار کرده ايم ؟ اينکه يک برداشت سخت عاميانه و بي خبر از چند و چون اوضاع جهان بيش نيست . مروري بر تاريخ پرتلاطم و غرق درخون و ستم ايران زمين ، نشان مي دهد که چه حب و بغض هاي حتا شخصي موجب کاميابي و طول عمر استبداد هاي حاکم شده است . نگارنده بي هيچ مبالغه و مداهنه به صداقت مي گويم که مدت هاست که هر شب هنگام در انديشه قهرمانشهراشرف بخواب مي روم و در دونوبت بيداري برآن درخشان پرچم افراشته برسرسراي تاريخ امروز به تأمل مي مانم تا دگرباره خواب دررسد و به صبحي ديگر بيدار شوم . من يک قطره از تند باران هاي گذشته بيش نيستم . نه ادعاي روشنفکري دارم ونه آنقدر بي خبر و جاهلم که به آساني هر کلاه تنگ يا گشادي را برسر بگذارم . آنچه درمن مي جوشد حضور به درازا کشيده شده جرثومه يي ست که مي رود تا از ستمديدگي ملت هاي ستمکش به فريب براي بقا و توسعه خود بهره بگيرد . درحيرتم از آنانکه خود را روشنفکر مي دانند اما دستخوش شعارهاي مجلس آراي ضد استکباري مشتي ملايان آدمکش مي شوند و فکر نمي کنند که اين سارقان شرف و اعتبار و سرمايه ملت ايران که درکشتن و به هدف رسيدن مرزي نمي شناسند ، چگونه مي توانند ضد امپرياليسم باشند ؟ مجموعه کثيف و بس شيادي که زنان و دختران ما را به گناه بدحجابي به کيفر و تحقيرمداوم مي گيرند و در همان حال براي ستارگان سيمين تن هوليوود آغوش مي گشايند ، مجموعه فاسد و تبهکاري که براي رسيدن به اهداف ماکياولي خود از بمبگذاري حتا ميان مردم مسلمان ابائي ندارند چگونه مي توان مبرم ترين وظيفه در قبال مجموعه يي پاک از جان برکفان ؛ به خاطر آنان ناديده گرفت ؟
از مغلطه کاران فرقه دستاويز مچل درراه مانده درمي گذرم و به صراحت مي گويم که تا رهبران يک جنبش پايدار ، خود ايثارگر و قهرمان نباشند نمي توانند آنهم دردراز مدت قهرمان پرور شوند . اگر جزاين بود ، همچون کارنامه احزاب و سازمان هايي که ديديم و تجربه کرديم ، از زير و بالاي جنبش تعدادي صادق و جانباز به شهادت يا يأس و سرخوردگي مي رسند و جنبش هم اگر بماند مانند پيکره يي بلغمي و رعشه يي درحداکثر توان ، هنرش و حضورو بروزش اين است که نخود آش روز باشد . مجاهدين خلق ، خالقان اراده هاي استواري هستند که پشت يک رژيم مسلح به تمامي امکانات ممکن را به لرزه درآورده اند . يک روز به غفلت نيا سوده اند و از هيچ گردبادي هم واهمه يي ندارند . سد بر سد نهاده اند که امروز رژيم ملايان پشت ديواره هاي قهرمانشهر اشرف در چه کنم مانده است .
دفاع از قهرمانشهر اشرف ، دفاع از اعتبار و شرف و غرور ملي و انساني خود برکنار از تعلقات سازماني ست . جهان صداي قهرمانان ما را شنيده است . جهان در برابر اين پايداري بي نظير دارد احساس مسئوليت مي کند و واي اگر ما خود را انسان ايراني ، آزاديخواه و ضد استبداد بدانيم و سکوت کنيم . سکوت آبي ست که خواه نا خواه به آسياب رژيم خواهد ريخت . نگارنده که نه افتخار مجاهد بودن دارم و نه شورايي و در سني هستم که خواه نا خواه فردا ، سهمي از آن من نخواهد بود ، ايرانيان شرافتمند و صاحب مسئوليت را به حمايت از قهرمانشهر اشرف فرا مي خوانم .

۱۳۸۸ فروردین ۱۲, چهارشنبه

عجا یب الحکا یا ت و حقیقت الروایا ت ( 7 )




رحمان کریمی



ــ 47 ــ


مردی ازجلوسپاه پاسداران رد می شد . پیرزنی بدین گمان که از لباس شخصی هاست ،جلوش را به التماس گرفت که :

ــ به خدا پسرم بیگناه است .

مرد گفت :

ــ مادر ! من هم به گناه بیگناهی از اداره اخراج شده ام .


ــ 48 ــ


پرسید :

ــ داری بدین تندی به کجا می روی ؟

گفت :

ــ به سخنرانی احمدی نژاد .

دوست به تعجب گفتش :

ــ تو که با او مخالف هستی .

به تلخی خنده یی کرد و گفت :

ــ آری .. اما زنم به دلیل نخریدن گوشت در هفته اخیر از خانه بیرونم کرده است . گرسنه ام می روم زیرا بعد از سخنرانی ، شیرین پلو با قیمه علیه السلام می دهند !


ــ 49 ــ


یک خیابان پایین تراز بیت رهبر معظم ، دو پاسدار به اتومبیلی آخرین سیستم ؛ ایست دادند . ترمز کرد و شیشه را پایین کشید . پاسدار شکم گنده لندهور سرداخل کرد و گفت :

ــ کارت شناسایی !

مرد دستی به محاسن کشید و گردن از یقه مدل حوزوی بالا آورد و گفت :

ــ اگر بوی آغا که از من ساطع است نشناسی ، شامه یی کـُند داری و بکارما نمی خوری .

همقطارش بغل گوشش آهسته گفت :

ــ از پای منقل آقا می آید .

هردو خبردار سلامی مکتبی دادند و معذرت خواستند .


ــ 50 ــ


مدیرکل در یک دیدار دوستانه خصوصی ، دل به دریا زد و وزیر را گفت :

ــ من دیگر بوی خوشی از اوضاع نمی شنوم . دلم نه برای خودم که برای شما و نظام مقدس شورمی زند . جناب برادر وزیر شریعتی ، ساعتی پیش در محضر اخوی و ابوی دوپیکی از حرامی فرد اعلا ساخت اسکاتلند و آمده از جزیره کیش زده بود و ملنگ و شوخ و شنگ می آمد . گفت :

ــ به جای خیال بد ، حساب و کتاب کارخود را دراین مسند کوتاه مدت داشته باش ! اگر آغا پشتش به امامان زمان نداشت ، سگ کی بود که ازاین جلوداری ها و گـُنده گویی ها بکند .

مدیرکل ذوق زده پرسید :

ــ شما هم بریده اید ؟

وزیر به اتاق دیگر رفت وبا یک بطر ویسکی برگشت :

ــ این اتوبوس قراضه یی که ما سواریم ، بی ترمز و دنده می رود . برای آرامش خیال و تنظیم مزاج ، شب ها به بی بی سی و صدای آمریکا گوش کن که مفید به فایده است .


ــ 51 ــ



ملایی که می گذشت ، چاشنی نارنجک را برکشید یعنی عطسه کرد . دخترخانمی که با دوستش می گذشت ، گفت :

ــ زهرمار !

ملا که مکتب خانه حوزوی را پیش از شیطان تمام کرده بود به درستی بخود خرید و هجمه کرد :

ــ منافق ! چه گفتی ؟

دختر به خونسردی گفت :

ــ آغا ! چرا عصبانی شده یی ؟ به دوستم گفتم که ناهار زهرمارم شد .

ــ لابد از دیدن من ، ها !

دختر رندانه ، به عشوه گفت :

ــ دلت می آید آغا ! به چشم حلال و خواهری ، ماشاءالله به جمال بی مثالتان که پای هرزنی را به یک نگاه سست می کند .

ملا را چنان خوش آمد که به غمزه گفت :

ــ دیگر علیا مخدره ها هم همین را می گویند .

دوست خوش مشرب به عبارتی دلریسه ملا را تکمیل کرد :

ــ دولت اسلام پناه را باید تا ذوق برانگیز باشد . انشاءالله بزودی کل جهان را هم برسر ذوق می آوریم .

دوستش گفت :

ــ می آوریم یعنی چه ؟ بر سر ذوق آورده ایم که مهرویان هولیوود سراز پا نشناخته به آستان می آیند . آغا ! شما را به خدا دروغ می گویم ؟

ملا به تأیید گفت :

ــ ابدا .. ابدا .


ــ 52 ــ


یکی پرسید :

ــ می خواستم بدانم در ولایتی که زنان و دختران را به جرم بد حجابی مجازات می کنند ، ستارگان هولیوود بهر چه آمده اند ؟

یکی دیگر پاسخ داد :

ــ آنان سوری دامادند وبرای تهیه مقدمات عقد آمده اند تا عروس و داماد مجبورنباشند به سالیان در خفا ، با هم نرد عشق ببازند .


ادامه دارد