۱۳۸۸ فروردین ۹, یکشنبه

نمایشنامه : بهاریه های زنگ انشا

رحمان کریمی


پرده دوم


(همان کلاس ، همان معلم وهمان مبصر)

معلم ــ بازهم زنگ انشا و وصف بهار زیبا ! حالا کی آماده است برای خواندن ؟

کلاس ــ آ .. ما بیاییم بخوانیم ... آ .. ما بیاییم بخوانیم ...

( معلم یکی را صدا می زند )


شاگرد اول ــ آقا ! از ما خواسته اید که بهار را وصف کنیم . چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است . من از فهم و کمال وسواد شما تعجب می کنم که وصف چیزی را از ما خواسته اید که سیصد و شصت و پنج روز از سال را با آن زندگی می کنیم . من کاری به جاهای دیگر ندارم که خوشم نمی آید فضولی غریبه ها را بکنم . همین برایشان بس که با همهٌ تمدن و پیشرفتی که دارند ، دلشان لک می زند برای یک روز بهاری ما . و چون ندارند پول خرج می کنند ، می روند آنجاها یی که دارند . راهشان ندهی بشردوست نیستی ، راهشان بدهی هست و نیست را برمی دارند ، با خودشان می برند . امام باطل ... استغفرالله ! خواستم بگویم امام راحل چون از عالم غیب خبرداشتند ، فرمودند نه شرقی نه غربی . و این است که سال هاست نظام مقدس ، بی ضررترین و دست وپا چلفتی ترین شرقی و غربی ها را به شرط ها و شروط ها راه می دهد تا بیایند از بهار ما لذت ببرند و بروند مملکت شان شکرگزار نعمت باشند . آقا ! شما ملاحظه بفرمایید نظام مقدسی که چنان چهار فصلش بهار طرب انگیز هوش و عقل رباست که اجانب بی خطر و ضرر به عبادتش روی می آورند ، چندتا ضد نظام نان حرام خور درخارج پیدا می شوند که می خواهند زیره را به خدمت عماد فقیه به کرمان ببرند ....

مبصر ــ آ ... داره گوشه می زنه !

معلم ــ گوشه یعنی چه ؟ داره انشا می خونه !

شاگرد اول ــ ... آنان کسانی هستند که به فرمایش امام ... بله بله امام راحل ، خداوند گوش هایشان را کر وچشم هایشان را نابینا و بردل هایشان مهر زده است ...

مبصر ــ آ .. این مال امام نیست مال نهج البلاغه هست !

معلم ــ نه مال امام هست و نه نهج البلاغه ، در قرآن مجید آمده است . بخوان جانم !

شاگرد اول ــ ... آنها نه تنها دلشان با نظام مقدس صاف نمی شود بلکه تا نفس هم دارند برای نظام می زنند . برای نمونه خدمتتان عرض می کنم : یکی از آن ملاعین می سراید : « آمد بهارزیبا » نخسته بابا ، صحت خواب ! سی سال آزگار است که به برکت قدوم امام باطل ... استغفرالله باز هم اشتباه لپی ! بعله به یمن قدوم امام راحل ، شورآفرین ترین بهار زیبا به این مملکت اسلام روی آورده و تو کمک مجاهد آن را نمی فهمی ...

مبصرــ منافق نه مجاهد !

شاگرد اول ــ خفه !... و اما دنباله اش : اگر بهاری زیباتر ازاین که هست ، منتظری پس در خارج میان همان باد و باران و سرما و برف وبوران بمان تا علف زیرپایت سبز شود . اگر فهم بود ، اگر حب و بغض نبود درمی یافتی که بهشت موعود در کجاست ؟ حیف نظام مقدس با این دشمنان عوضی اش که می خواهند به ضد انقلابیون داخل بگویند زمستان تما م شده و بهار زیبا آمده است و بنابراین بهترین فصل برای قیام . وشما را به خدا نگاه کنید به آن دیگری که زیرک تر و کارکشته تر است . او می سراید و با صدای ضد انقلابی اش ، دلی دلی می خواند که : « بهار زمستانی » یعنی چه ؟ یعنی آی ملت که هنوز در زمستان استبداد بسرمی برید ، بهار آمده است . که مردم چه بکنند ؟ می گوید : « بروبید ، بشویید و ... » معنی آن واضح است ، یعنی نظام مقدس را مثل آت و آشغال خانه تان بروبید و جای خالی آن را برای زدودن کثافات ، بشویید . وحالا یکی دیگر که بذات دشمن نظام مقدس است و سال ها درکار ضربه زدن . نه زندان اورا به راه راست هدایت می کند نه دربدری و هزارو یک دردسر و گرفتاری دیگر . او از جمله دشمنانی ست که باید بالکل از او قطع امید کرد . با آنکه صد جور مشغله و توطئه درآستین هرروزه اش دارد ولی قلم زمین نمی گذارد . اهل گوشه و کنایه و لقمه دورسر چرخاندن هم نیست . رک و پوست کنده می سراید : « بهار یعنی آزادی » . دِ به رو ! که آزادی نیست .. ها ؟ درکجای دنیا قضات و دادگاه ها مثل ایران آزادی عمل دارند که نه وقت خود را بگیرند و نه متهم بیچاره و در عرض دو دقیقه به عدالت قال یک پرونده قطور را بـِکنند ؟ در کجای دنیا ، قاضی آن جرأت و استقلال را دارد که یکجا بیست مفسد فی الارض یا اراذل و اوباش را در میدان شهر حلق آویز کند ؟ در کجای دنیا یک عامل دولتی می تواند به آزادی و فراغبال میلیاردها بکشد بالا برای خرج اهل وعیال بیچاره خود و دستگیری صله رحم و اطعام المساکین و سهم الشرکا و کسی با چنین دزد خیـّری کاری نداشته باشد مگر حداکثر پُست به پُستش کنند ، عینهو که شما برای آب به آب شدن از این شهر به شهر دیگر بروید ...

مبصر ــ آ .. اینا که همش گوشه هست ، بازم می گید نیست ؟

معلم ــ گوشه یعنی چه ؟ داره انشا می خونه ! و چه انشای بالا بلندی . تو برو بنشین تا دیگری بیاید !

شاگرد دوم ــ آقا ! ما مادری داریم که ما را از بچگی بدون سایه پدر ، بدندان گرفته و با هزار خون دل و بدبختی های دیگر بزرگ کرده است . این مادر با وجودی که چندین سال پیش یک جوانش را یعنی برادر بزرگ ما را ورپراندند و پرنده سرخش کردند ؛ اصلاً غم به خود راه نمی دهد . نه فکر کنید که او سنگ شده ، نه ، اتفاقاً خیلی هم غم و غصه دارد ولی بروز نمی دهد که مبادا ما ناراحت بشویم . نمی دانید این مادر از یک ماه مانده به سال نو که آتشپاره یی می شود در تمیز وروبراه کردن خانه و بچه هایش برای خیر مقدم گویی به بهار و نوروز . چاخان نمی کنم ولی باور کنید هی زیر لب و گاهی هم بلند که مستأجران مثل خودش درخانه هم بشنوند این بیت حافظ را با صدایی خوش می خواند : « اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد / من و ساقی بهم سازیم و بنیادش براندازیم » بعضی از اهالی خانه جواب می دهند : خدا از زبان تو و حافظ بشنود . بعد مادر می آید در قاب در مشرف به حیاط ومی گوید : آن نماند ، این نیز نخواهد ماند . همسایه ها یکصدا جواب می دهند : انشاءالله !

مبصر ــ آ .. داره گوشه بد می زنه به نظام

معلم ــ گوشه یعنی چه ؟ داره انشا می خونه

شاگرد دوم ــ ... مادر ما اگر به خاک سیاه هم بنشیند ، محال است سفره هفت سین را از یاد ببرد . او ما را گرد سفره جمع می کند وبیاد برادرم که عزراییل اورا نبرد بلکه همه می دانیم ، می خواند : « هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق / ثبت است بر جریده عالم دوام ما » آنوقت ما می بینیم که قطره یی اشک از گوشه چشم مادر می افتد پایین . خودش را جمع و جور می کند و می زند زیرخنده و با تحویل سال کف زدن و روبوسی و صرف سیب که از درخت بیرون شهر آورده و نان قندی که خودش ساخته است .

( معلم به ساعتش نگاه می کند )

الان زنگ زده می شود . اگر انشای کوتاهی هست ، بد نیست بخوانید .

شاگرد سوم ــ آقا ! ما به جای انشا ، یک شعر گفته ایم ، بخوانیم ؟

معلم ــ پس شاعر هم داریم . بخوان جانم !

شاگرد سوم ــ بهار / از کوی بیدلان می گذشت / دیدمش جامه یی از نسیم برتن / چونان مهتاب عاشقان / از کوچه های تاریک می گذشت .

( صدای زنگ )

پــــــــــا یــــــــــا ن

۱۳۸۸ فروردین ۴, سه‌شنبه

نمایشنامه : بهاریه های زنگ انشا


رحمان کریمی








صحنه :



زنگ انشای یک کلاس دریک دبیرستان جنوب شهر .

بیشتر دانش آموزان ، شوخ طبع و فضولباشی آفریده

و تربیت شده اند . معلم با قامت بلند وچهارشانه ، با

جذبه وجاذبه دوست داشتنی همیشگی خود وارد می شود.

مبصرحزب الهی نما برپا نمی دهد . ولی کلاس به احترام

برمی خیزد . صدای گوشخراش غژغژ نیمکت های قراضه

بلند می شود .


معلم ــ بفرمایید بنشینید ! بارها گفته ام که احترام باید ازدل ها برآید ونه از نیمکت های قراضه . موضوع انشا چه بود ؟

( کلاس یکصدا )

ــ « بهاررا وصف کنید »

( معلم یکی از شاگردان را صدا می زند )

شاگرد اول ــ « بسمه یی تعالی ....

( صدای یکی از دانش آموزان )

ــ چه کرده اند تاحالا

( خنده کلاس )

شاگرد اول ــ .... من بهاررا مثل هرسال دوست می دارم . من معلم خوش ذوق خودمان را دوست می دارم که مارا هرسال بیاد آمدن بهار می اندازد . این برای من خیلی مهم است که غیراز شاعران و نویسندگان ، یک آقای خوب هم هست که ازدل و دماغ نمی افتد ولااقل سالی یکبار به یاد گل وگلگشت بهاران می افتد و خداوند طول عمرش عنایت بفرماید که ما گیچ وویچ ها راهم بفراست می اندازد . با عرض معذرت از شما وخوش ذوقان روزگار ذوق برانگیز امروز ، از شما چه پنهان ، وقتی مادرم را می بینم که به مجرد رسیدن بهار به اصرار وابرام و قشقرق راه انداختن ؛ بابای بیچاره ام را وادار می کند که پای گلدان گل کاغذی اش آب بدهد ، دلم سخت می سوزد وچون می سوزد کمی به بهار هم مشکوک می شوم که چه جور مادر ساده دل زحمتکش داغدارمرا ، خل وضع کرده است . بابام می گوید : « زن ! برو بیرون ببین چطور درختان شکوفه کرده اند ... گل داده اند وعطرافشانی می کنند . بروبیرون ببین چه جور هوای لطیف و دل انگیز بهاری میان سروصدا و دود وگاز ماشین ها و آدم ها و غیرآدم ها ، مُشک بیزی می کند . گدا گشنه های کوچه وخیابان دورتا دور برادران گشتی به شادمانی پایکوبی می کنند وبه جان رهبرمعظم و رییس جمهور دمپایی پوش جنوبی گرد ، دعا می کنند ......

مبصر ــ آقا ! داره گوشه می زنه

معلم ــ گوشه یعنی چه ؟ داره انشا می خونه .

شاگرد اول ــ ... برو بیرون ببین بیکاره ها ، سیگار وآدامس فروش ها ، کارتن خواب ها همه شاد و شنگول زیر درختان سبز و پراز عطرو شکوفه و نسیم ، دارند دروصف بهار شعر می گویند ، قطعه می نویسند و ناصح و فیلسوف می شوند . ومیان آنها جای مرحوم لامارتین خالی ست که بفهمد بهار یعنی چه ؟

مبصر ــ آ این داره به نظام مقدس گوشه می زنه

معلم ــ گوشه یعنی چه ؟ داره انشا می خونه .

شاگرد اول ــ آقا ما راجع به بهار عزیز بسی حرف های احساساتی شده داریم ولی چون مبصرکلاس خوشش نمی آید ، می رویم می نشینیم .

معلم ــ تو بیا بخوان که داری چرت می زنی !

شاگرد دوم ــ « به به به ... چه هوای دل انگیزی واقعاً ! خاصه اگر نصف شکم سیرو نصف دیگرش گرسنه باشد . چون با شکم پر نمی شود بهار را دید وعبادت کرد . به به به ... چه گل و گلزار هوش ربایی مخصوصاً اگر دل به صد دلبر داده باشی ودلی احوال دلت را نگرفته باشد . با اینهمه ، من عاشق بهارم چون دربهار برادران پاسدار و لباس شخصی ها خیلی مهربان و با حال می شوند و چنان آدم را نوازش می کنند که تا چند ماه جاهاش رو بدن آدم پیداست . حالا خودتان حساب کنید که روح چه حظ وافری می برد ...

مبصرــ آقا ! اینکه دیگه معلومه که گوشه ست .

معلم ــ گوشه یعنی چه ؟ داره انشا می خونه .

شاگرد دوم ــ ... دربهار است که جانداران دیوانه می شوند و کله می کنند ولی خوشبختانه آدم ها با داشتن یک نظام مقدس الهی – فقاهتی ، احتیاجی به کله کردن ندارند و این است که هرکه کله کند ، حقش هست که برود کله پای زندان بشود تا من بعد کفران نعمت نکند ....

مبصر ــ آقا ما بریم بیرون ؟

معلم ــ نه .... به این زودی ازانشا های بهاری کله پا شدی ؟

شاگرد دوم ــ ... من بهاررا دوست دارم ولی حیف که بلد نیستم یک قطعه ادبی بنویسم بدهم بدست ... خودتان بهتر می دانید ! و چون دید اسکناسی لای ادبیات من نیست ، یک سیلی عاشق پسند بخواباند بیخ گوشم که تا سال بعد درهمین وقت بهار ؛ کیفورم کند . من به بابام می گم حالا که بهار آمده ، تکلیف تکلیف زدگان و عاشقان چه هست و چه خاکی باید برسر خود کنند ؟ بابام ماشاءالله دانشمند است ، می گوید : خجالت نمی کشی این حرف های رکیک و تحریک آمیز ضد نظام مقدس می زنی ؟ حُجج اسلام و آیات عظام و شیوخ مشایخ قوم ، فکر همه چیز را کرده اند چه بهار باشد چه پاییز یا زمستان . مشکلی نیست که در ساحت حوزوی آن قدیسان ، حل نا شدنی باشد . اماکن متبرکه حلالیه که عوام الناس صیغه خانه اش می خوانند ، هم برای پیرمردی چون من گذاشته اند و هم برای جوانکی جعلق چون تو . پدر دانشمندم همیشه حرف های پرمغز قشنگ قشنگ می زند ....

مبصر ــ آقا ! این هم گوشه به نظام نیست ؟

معلم ــ گوشه یعنی چه ؟ داره انشا می خونه .

( یکی از شاگردان دست بلند می کند )

ــ آقا ما بیاییم بخوانیم ؟

معلم ــ بیا جانم !

شاگرد سوم ــ « آقا معلم جان ! فدای آن ذوق و شوق بهاری تان ! خدا شاهد است که من هم بهاررا دوست می دارم . از بهار لذت می برم ولی دیشب که داشتم وصف بهاررا می نوشتم ، بابام مثل برج زهرمار آمد خانه . بهار زده و سر ازپا نشناخته ، گفتم : بابا بهار آمده ! یکهو لگدی زد آنجایم که هنوز هم بهارانه درد می کند . من زیادی روی برگ انشا خم شده بودم . بابام با تشر گفت : می خواهم که نیاید . این لعنتی هم سراغ ما نمی آید مگر با عید نوروز که فی الواقع روز گرفتاری من است ... بابا کو لباس نو ؟ کو عیدی ؟ کو شیرینی ؟ مامان جون و آبجی هایت و بروبچه های عموجان و عمه جان و خاله و خاله قزی ها هم سربار قضیه . یک ژیان قراضه باید جور یک تریلی بار را بکشد . من می دانم تو تخم جن از بهارگفتنت چه مرضی به جان داری ؟ لباس نو ، پول نو ، ماهی پلو نو و یک سفر پیش خان دایی . کار به دلتان بخورد که جگرم را خوردید . آقا معلم جان ! اگر انشایم درهمین جا ماند و پا پیش نگذاشت ، مرا به بزرگواری خود و روی ماه بهار نازنین ببخشایید .

شاگرد چهارم ــ « من رفتم درگوشه دنجی از طبیعت تا دوراز چشم دشمنان و ضد انقلاب ، صفایی بکنم . آنجا دلم برای برادران گشتی نظام مقدس تنگ شد . گفتم یعنی پیش خودم گفتم ، ایکاش لااقل یکی از آن اهل صفا و وفا اینجا بود . خداوند تبارک و تعالی قاضی الحاجات و لبیک گوی بندگان مؤمن خویش است . نمی گذارد که عیشش با طبیعت منقص گردد . الله اکبر ! به جای یکی ، سه تا از آن قلچماق های دل وتن نواز مثل ملایک آسمانی از راه رسیدند . آقا معلم عزیز ! حقیقت را بگویم چون مقادیری بخیل و حسود هستم ، از این جهت در شرح ماوقع امساک می کنم که می دانم دهان همکلاسی هایم را آب انداختن و خمارگذاشتن شرط مردانگی نیست. فقط می گویم و تمام می کنم که برادران مرا با احترامات فایقه اعم از تو سری ، لگد ، مشت و فحش های مستحب بردند به سپاه ...

مبصر ــ آقا ! این گوشه نیست .... یک منافق است .

معلم ــ نه گوشه است ، نه منافق .... داره انشا می خونه

شاگرد چهارم ــ ... آقا ! می بینید چه جور دوپا می پره تو ذوق آدم ؟ ... بله بردندم به سپاه و چه پذیرایی شایانی الحق . علت پذیرایی هم این بود که برادران اهل صفا گمان برده بودند که من تک و تنها درآن کوهپایه سبز وخرم منتظر بقیه تیم تعلیمات چریکی بوده ام . وقتی گربه سپاه ناگهان پرید توی اتاق به سمت من و من ازوحشت قبض روح شدم ، فهمیدند اینکاره نیستم . با خنده و توسری های به شدت برادرانه ؛ انداختندم بیرون . اگرموهبت این اتفاق فرخنده نبود ، من هرگز نمی توانستم به عظمت جان افزای بهاری پی ببرم .

( صدای زنگ بلند می شود )

معلم ــ بقیه برای جلسه بعد .

-------------------------------------------------------------------------------

ادامه دارد