۱۳۸۷ آبان ۷, سه‌شنبه

امروز، روز آزمون تاریخی یک ملت است


رحمان کریمی

محمد حنيف نژاد و ياران جانباز همراهش در مقطعي از تاريخ گرسنه، تشنه و زخم آجين و در هجوم سراسيمگي استبداد وابسته يک چشم، درسپيده دم تيرباران؛ دشوارترين مسئوليت و رسالت تداوم تاريخي را بردوش «مسعود» و بعد «مريم» و ياران وفادار بلافصل او وانهادند و مطمئن و سرفراز رفتند.

ديري نپاييد که مسعود به زماني از زندان شاهي به عرصه پرجوش و خروش، گيج کننده و متوهم و غصب شده توسط ميراثي بس کهن و مزمن و خوشباور و مطمئن بيرون آمد که امواج سهمگين آن جامعه به تنگ آمده و منتظر فرج را با مرکزيت تبهکار و بي رحم ترين مرتجع زمان، تمامي مرز و بوم ملي و مذهبي را در نورديده و در اريکه قدرت با تمامي نمايشهاي عوامفريبانه برنشسته بود. مسعود همچون حنيف از تباري ديگر بود. اسلام ارتجاعي ملايان نه در خطابه ها و کتابهاي امثال مهندس بازرگان و شريعتي، بل در صف بندي عيني مجاهدين خلق در زندان شاهي؛ دشمن ديرين خود را برپايه يک ايدئولوژي نوين که نگرش تازه يي از اسلام و کاربرد آن در حيات حساس و تعيين کننده معاصر ميليوني مسلمان در خاورميانه تا آفريقا و جنوب شرقي آسيا و..... تبيين و تئوريزه مي کرد؛ روي در روي خود ديد. وقتي حنيف درپاسخ به ملايان و متشرعان ريايي به موقت در زندان شاه نشسته گفت «مرز حق و باطل مرز با خدا و بي خدا نيست مرز استثمار شونده با استثمار كننده است»، زاهدان بزدل متشرع ريايي از مجاهدين خلق مي خواستند که سفره شان را از کفار يعني مارکسيستها جدا کنند. به کوره گداخته عيارسنجي زمانه بنگريم که بخشي از همان «کفار نجس»!! همان زمان و همان سُـنج و کُـنج اسارت، نه تنها همسفره و هم کاسه با لعن کنندگان ديروز خود که کاسه گردان مجلس سياسي، اقتصادي و تبليغاتي آنان نيز شده اند. گناه مجاهدين خلق را بايد در اسلام و نوع نگرش و برداشت از آن نگاه کرد يا استخوانداري و پايداري و وفاي به عهد و ميثاق آنان؟ هر چند زمانه در چرخش و گردش بي تأمل خود، درگيراجراي احکام سودآوري سرمايه مي بود و دراين ميان آنچه مد نظر و التفات نبود سرنوشت و سرگذشت ملل تحت ستم استبدادهاي سخت مرتجع اما محيل و دست و دلباز در ريخت و پاش منافع و مصالح ملي و بشري مي بود؛ اما آنان که مدعي روشنفکر متعهد و تا ديروز کباده کش ضد ديکتاتوري بودند نمي بايست به نقش تاريخي و تعيين کننده فاجعه آميزترين دوران معاصر توجه کرده و قبول مسئوليت بنمايند؟ ملت و کل سرمايه هاي مادي و معنوي او همراه با تهديد، سرکوب و تحميق مداوم در محاصره يک استبداد بنيادگراي سخت خونخوار و توسعه طلب مي رفت تا عصر جاهليت وروزهاي در رونقش تا خلفاي بني اميه و بني عباس آنهم در پايان قرن بيستم. در چنين شرايط فجيع و سراسر رنج و محنت و عقب افتادگي فکري و فرهنگي، سازمان مجاهدين خلق به عنوان مرکز انتقاد و شماتت مطرح بود يا مقابله و همراهي کردن مقابله کنندگان با چنين فاجعه عظيم شيطان صفت؟ يک فرد يا جريان واقعاً مترقي و انسان دوست نبايد طي اين سالهاي عبرت آموز آزمايش و امتحان از خود پرسيده باشد که رسالت و تعهد اجتماعي و تاريخي آنهم دربرابرمکارترين و خونريزترين نظام مستبد بنيادگرا چه معني مي دهد و چه عملکرد و بياني را طلب مي کند؟ بي انصافها، طاير پنچرشده ها، پوست نو پيداکرده ها، تشنگان هميشگي نام و اعتبار ارزان بدست آمده، راحت طلبان سياسي کار حرفه يي، آبروخوردگان حيا قي کرده و.... شدند زائران ام القراي استبداد بنياد گراي ملايان و در مناجاتها ودخيل بنديهاي هماره خود آرزوکردند که امامزاده هرچند گوساله سامري پس اندازد تا آنان ضمن تمتع از مواهب درخارج نشيني از هول مسعود و مريم و شهر قهرمان اشرف خلاصي يابند. شگفتا که هيولاي خونخوار و توسعه طلب بنيادگراي شياد نه در تهران که در مسعود و سازمان مجاهدين خلق و شهر اشرف خانه کرده بود!! تهديد و خطر اصلي نه حاکميت جبار ملا – پاسدار که مجاهدين خلق است، شهر اشرف است!!

ملايان و اراذل و اوباش مافيايي و مسلح آنها براي آزادي و مبارزه با استکبار جهاني در تبعيد بسرمي برند و مجاهدين خلق بر مسند قدرت استبدادي در تهران تکيه زده اند!! مي گويند فلاني سوراخ دعا را گم کرده است اما نگارنده معتقد است اين از دست رفتگان با آمدن خميني و خمينيسم به کشف سوراخ دعا و التماس دعا به درگاه قدرت فائق، نايل آمدند و به راز و رمز بقا و امرار معاش با سرمايه يي از بي حيايي، پي بردند.

حقا که مسعود بار سنگين رسالت و تکليف تاريخي و انساني اش را که تجلي و تبلور عيني آن را در پايداري سلحشوران شهر اشرف و يکايک مجاهدين خلق و هواداران وفادار آنان بايد ديد, در حد مقدور آنهم در بدترين شرايط زماني بين المللي به انجام رسانده و هنوز براين حماسه با تمامي موانع و ناملايمات نقطه پايان نخورده و نخواهد خورد. پرچمي در دست مسعود و پرچمي درپيچ و خم هزاران زد و بند و توطئه ها و سرمايه گذاريهاي کلان رژيم و حاميان مستقيم و غيرمستقيم ايراني خودباختهٌ خود فروخته و گرگان پوزه خونين بين المللي در دست يگانه بانويي به نام مريم. چقدر بايد کوردل، تنگ نظر، بخيل و حقيقت گداز و بي عرضه بود که در دشمني از دشمن اصلي پيشي گرفت و به داوري نسلهاي آينده نينديشيد. حکايت مزدوران و مبلغان و حافظان دوچهرهٌ رژيم ملايان حاکم، حکايتي ست قديم و ريشه در تاريخ طولاني استيلا و فرهنگ فئوداليسم در ايران دارد.

فئوداليسم با اخلاق و فرهنگش از ايران زمين ريشه کن نشد بدين دليل که نيرو و طبقه جواني در برابر آن قد برنيفراشت. و برعکس فرصت طلبان فلسفه باف مغلطه کار و خاکشير مزاجهاي نان به نرخ روز خور فراوان. اگر استبداد در جامعه يي ايزوله و تنها بماند، به ويژه از سمت و سوي روشنفکران و فرهنگ ورزان؛ خواه نا خواه زودتراز آنچه بايد از پاي در خواهد آمد. چوب بست بناي سست بنياد استبداد شرقي نه فقط در سياست سازش و مماشات قدرتمداران جهان که در ساخت و پاختها و تسليم و رضاي داخلي مي باشد. و وقتي منظر داخلي بدينگونه شود، دست حکام ديکتاتور براي تاخت و تاز بر تمامي شئون انساني ملت و ميهن باز و يورش به نيروي سازش ناپذير مقاومت؛ کاملاً باز مي ماند. در اخبار آمد که آخوند شياد خاتمي مي خواهد تلويزيون خصوصي براي «ديالوگ» !! تمدنها راه بيندازد. اگرآزموده را آزمودن خطاست، در فرهنگ صابرين! حکم چيز ديگريست. هدف ماندگاري رژيم است تا مفتاح الفرج مطبوع و قابل قبول وراه بستن بر مقاومت ايران. خواهيد ديد که صابران در خارج کشور همراه با مماشاتگران خارجي دگرباره براي خاتمي چه هلهله و ولوله يي راه خواهند انداخت. امروز احمدي نژاد هر عيبي که دارد مي شود به يک حسن او بخشيد و آن طرف شدن لفظي با «امپرياليسم آمريکا» ست!!. هم اينان، همچون ديروز، براي خاتمي هم به دليل لبخند مليحش به استکبار و امپرياليستهاي جهاني، فلسفه خواهند بافت و هورا خواهند کشيد. چرا؟ چون رژيم بايد بماند، چون مجاهدين خلق و شوراي ملي مقاومت نبايد پيروز شود. و چرا؟ چون دشمني را تا بدانجا کشانده اند که هرچند بي مورد اما نگرانند، زيرا مجاهدين خلق بادمجان دور قاب چين خارج کشوري نمي خواهد چون نيازي ندارد و بنابراين دکان حضرات تخته و گل خواهد خورد. و چرا ؟ زيرا مسعود و مريم و ياران وفادار و جان برکف آنان، توان و قدرت تشکل، سازماندهي، بسيج و مقاومت راستين همه جانبه را بيش از حد تصور آنان به منصه ظهور و عمل رسانده اند واين خواه ناخواه موجب بخل و حسادت و احساس ضعف و زبوني مي گردد, هرچند آن را در لفافه صد سفسطه و مغلطه و بهانه جوييها بپيچند. در ثاني دنيا چنان عوض شده که سيلي نقد به از حلواي نسيه يي هست که چه بسا ذائقه چلشته خور آنان را تلخ هم بکند. و چنين است که امروز همپا و همصدا با رژيم به تنگ آمده ملايان، حضرات شهر قهرمان پرور اشرف را هدف قرار داده اند.

ما مي گوييم اين دژ مقاومت ايران رسالت تاريخي خود را در عراق و منطقه به خوبي به انجام رسانده است و نگذاشته است که کشور همسايه ما، سگ خور ملايان توسعه طلب بشود. اشرف در حصار خود کمک کرد تا مردم عراق و نيروها و شخصيتهاي مترقي عراقي دشمن و خطر اصلي را بشناسند و در مقام مقابله برآيند. در ناکام و نامراد ماندن رژيم ملا- پاسدار و نرسيدن به اهداف شوم خود، جاي حرف نيست اما ما نمي دانيم که آيا اين رژيم تا چه حد به دايه هاي مهربانتراز مادر در خارج کشور نيازمند است. ما نمي دانيم نازايان چگونه مي خواهند گرگان را شير دهند.

«اشرف» قهرمان واقعاً همان لقمه يي ست که گنده تراز حلقوم گشاد و مفتخور ملايان حاکم است و چنان در تنگنايشان انداخته که خرناسه هاي آنان را مي توان تا دور افتاده ترين مراکز بين المللي شنيد و عبرت گرفت. آنان که افتخار و سربلندي را به جيفه دنيا آنهم يا مفت و مجاني و يا از کيسه راهزنان مي فروشند بايد بدانند که فردا با کاتبان تاريخ همراه و هم سخن نيستند. صد کفن پوسيده اند و تاريخ همچنان مدعي و سخنگو در صحنه مي ماند. به بهانه اين چيز و آن چيز نمي توانند خود را تبرئه و تطهير کنند. اگر مدعيان رنگارنگ بابک خرمدين و مازيارها، ستارخان و باقرخانها، فاطمي ها و حنيف نژاد و بيژن جزني ها توانستند، اينان نيز اميدي بايد. در جغرافياي سياسي اروپ و آمريک نشستن و آسيا و خاورميانه و ايضاً ايران را متر و قياس کردن همانا که نشانه جهل و ناداني ست هرچند که طرف چارپايي باشد براو خرواري از کتاب و تئوريها بار باشد.
رژيم با همه هارت وهورت ها و شاخ و شانه کشيدن هاي ظاهري اش، درماندگي و استيصال خود را در قبال شهرقهرمان اشرف تا پس افتاده ترين ميز و مسند هاي بين المللي جار زده است واين بيانگر نقش دورانساز اين دژ مقاومت است و بس. هراشرفي خود شهر اشرفي ست و ديري نخواهد پاييد که سفاکان حاکم اين را به تجربه تلخ ديگري درخواهند يافت. مسعود و مريم دو اسطوره پاياي مقاومت اند که نه تنها ملتي تحت همه گونه ستم را در دشوارترين برهه از زمان، نمايندگي مي کنند که مظهر پويا و پايدار

مقاومت در برابر رشد سرطاني بنيادگرايي در کشورهاي اسلامي و عرصه جهاني مي باشند. اگر اينان را ارج مي نهيم بدين سبب است که درخور ارج و ستايش اند.
ملت زجرکشيده و به تنگ آمده ايران بايد براين امر مهم واقف باشد که فرزندان برومند آنان در شهر اشرف در کار ايفاي يک وظيفه عظيم و تعيين کننده تاريخي هستند که هم سرنوشت ايران بدان مربوط است و هم سرنوشت ملل منطقه و صلح جهاني که امروزه بشريت سخت بدان نيازمند است. ملت ايران بايد بداند که فراتراز شعارهاي دهان پرکن توخالي امثال احمدي نژادها و خامنه ايها، در عمل هم اينان هستند که تنور فروش اسلحه را در منطقه نفت خيز خاور ميانه داغ نگه داشته و نقش لولوي سر خرمن را به خوبي براي دلالان و صادرکنندگان اسلحه ايفا مي نمايند. صلح و امنيت است که به ملل مجال رشد و توسعه مي دهد. رژيم ملايان از ابتدا بر پايه و محور بحران سازي و جنگ افروزي استوار بوده و هست وبازيگراني امثال خاتمي و رفسنجاني که نقش سوپاپ اطمينان نظام را به عهده دارند نمي توانند، سياست کلي اين رژيم را که در پي امپراتوري اسلامي ست؛ عوض کنند. طي سي سال تجربه ما در يافته ايم که رژيم حتي مخالفان واقعي درون نظام را هم تحمل نکرده و نمي کند. پس خاتمي براي دوام و بقاي رژيم، سود و فايده يي دارد که مانده است. ما گول نمي خوريم و تا آنجا که بتوانيم نمي گذاريم که مردم ايران هم فريب بخورند.
سلا م بر اشرف قهرمان.

۱۳۸۷ آبان ۱, چهارشنبه

صداي کين وعجز رژيم را ازحلقوم کثيف «آخوند نگهدار» بشنويد! (1)


همگان مي دانند که مسأله مهم روز هم براي مقاومت سرفراز ايران و هم رژيم تبهکار ملا- پاسدار، شهر قهرمان اشرف است. و اين مسأله امروزه به يکي از مسايل مهم بين المللي مبدل شده است. رژيم و حاميان گوناگونش يک طرف و مقاومت سرفراز و تاريخ ساز ايران زمين با حاميان بشردوستش طرف مقابل. اين مقابله و معارضه ريشه در دجال عصر، خميني و آنتي تز استوار آن مسعود رجوي دارد. اگر خط خميني بدون خط مقابله مسعود پيش مي آمد، شرايط امروز ايران و منطقه فلاکت بارتر و خطرناکتر از آنچه مي بينيم؛ مي بود. اگر خط مقابله با خمينيسم توسط رهبر مقاومت و ياران وفادار و جان برکف او نبود، امروز چيزي بنام اپوزيسيون آنهم در خارج کشور وجود نداشت، اگر خط مقابله مقاومت ايران نبود،سازش و مماشات با احتياط پيش نمي رفت بلکه سياستهاي خارجي بي مانع و موي دماغي، دست در دست رژيم در صحنه بين المللي بشکن بشکن مي زدند. اگر خط مقابله نبود و اشرف قهرمان حضور فعال در عراق نداشت امروز عراق به تمامي يکي از ايالات حوزوي عمامه داران آدمکش حاکم برايران،مي بود و بس. اگر بخواهيم اين «اگرها» را پي بگيريم واقعاً خود مقاله يي خواهد شد و بنا براين به اشاره ذکري آمد. در حال، رژيم در برابر فعاليت گسترده و بي وقفه مقاومت ايران و ياران ايراني و غير ايراني او به نفس نفس افتاده و چاره را هم چنان در توطئه و بسيج ايادي مستقيم و غير مستقيم خود مي بيند. و بدين دليل است که يک آبروباخته سياسي کار مثل «فرخ نگهدار » که، در حمام تبليغاتي رژيم، لخت و پتي و بدون لـُنگ وپوشش به صحنه آمده و با دو مقاله بس وقيحانه آرزوي ديرين رژيم را به قلم آورده است. از حيث توضيح حقوق حقه ساکنان شريف و دلاور شهر اشرف و پاسخگويي به «آخوند نگهبان» آقاي دکتر کريم قصيم با قلم تواناي خود پيشقدم شدند و مخلص مسأله را از زاويه ديگر نگاه مي کنم. در ابتدا کسي گمان مبرد که با کاربرد کلمه «کثيف» ملاحظه عفت کلام نکرده ايم. «کثيف» صفتي ست که براي همه چيز بکار برده مي شود. از ظروفي که در آن غذا مي خوريم تا دست و صورت و بدنمان. اگر امور و صفات،نسبي ست که هست ؛ پس کثيف بودن هم حد و اندازه و نيز نسبت مستقيمي دارد با عامل کثيف کننده. ظروف بعد از صرف غذا شسته و پاک مي شود. ولي پاک کردن بعضي کثافات اگر ناممکن نباشد،بسيار سخت است. يک فاضلاب را تميز کردن خيلي کار و وقت و انرژي و بودجه مي طلبد. اول بايد راه ورود فضولات را بر مسير آن بست و بعد آن را خالي و خشکاند و سپس به ضد عفوني و پاکسازي آن پرداخت. نجاست آدمي به ذات متعفن و کثيف است و يکي از بدترين نوع کثافات مي باشد؛ هرچند حاصل و نتيجه صرف مطبوع ترين خوراکيها باشد. صد شيشه عطر بر نجاست بريزيد بوي ناهنجارش قالب خواهد بود. نجاست نتيجه يک سلسله عمليات طبيعي و فعل و انفعالات فيزيک و – شيميايي بدن است و نه تنها گناهي برآن مترتب نيست که برا ي برزيگران به عنوان کود،مفيد و قابل استفاده هم هست. اما نجاسات روحي و فطري آدمي هرچند براي شامه هيچ کاره ها و متشابهان قابل درک و اشمئزاز نيست ولي براي انسانهاي بيداردل با وجدان مشمئزکننده تراز نجاست کذايي ست. آدمي بنا به طبيعت پيچيده و گسترده خود، موجودي است که مي تواند باطن را با ظاهر بپوشاند، مي تواند از موضع ناحق بر کرسي حق بنشيند و تئاتر راه بياندازد،مي تواند با کلمات و مفاهيم به شعبده و مغلطه و سفسطه بازي و سوء استفاده مورد نظر کند،مي تواند براي ضعف و ناتواني و اشکالات اخلاقي و شخصيتي خود دستاويزها بسازد و طلبکار هم به بازار درآيد و دکان دونبش بزند،مي تواند شجاعان و دليران جان برکف راه آزادي را بي کله،نادان مظلوم و سکتي معرفي کند و بزدلان عافيت جوي را عاقل،واقع بين و مدني جلوه دهد. درک قدماي انديشگر هرچند نظري ما چندان غلط و در بي راهه نبوده که دريافته بودند آدم استعداد سقوط تا اسفل السافلين و عروج تا به اعلا علييين دارد و اين بستگي به منش و بازتابهاي حيات فردي و اجتماعي او دارد. از ديدگاه روانشناسي اجتماعي به ويژه مربوط به جوامع از رشد بازمانده و تحت سيطره حاکميت استبدادي، بسياراني بوده و هستند که بنا به تمايلات غريزي و اهداف فردي به صحنه سياست کشيده شده و مي شوند. انگيزه واقعي اين گونه افراد ايمان و اهداف مقدس جمعي و عمومي نيست،بل ايمان و هدفمندي را وسيله پيشبرد خود قرار مي دهند و چون به موقعيتهاي بحراني و به ظاهر نوميد کننده مي رسند يا مي روند به دنبال کار و بار و امرار معاش خود و يا بنا به ولع شخصي به خدمت قدرت حاکم در مي آيند. تاريخ مبارزات سياسي يک صد سال اخير ايران شاهد زنده يي براين ادعاست. از پي شهريور 1320 و خلع و تبعيد رضاشاه و تشکيل حزب توده ايران و بعد جبهه ملي ايران و بعد سازمان مجاهدين خلق و چريکهاي فدايي خلق،ما درسها و تجربه هاي هرچند تلخ اما گرانبهايي در دست داريم. چگونه حزب و جبهه و حتي سازمان منسجمي چون چريکهاي فدايي خلق شقه شقه شدند و سازمان مجاهدين خلق در بحراني ترين و خطرناک ترين دوران مبارزاتي خود منسجم، يکپارچه و متحد ماند تا آنجا که برچسب «سکت» هم خورد. به اين مقولات در ادامه اين نوشتار خواهيم پرداخت. خواننده تصور نکند که مطالب گفته شده، مقدمه است و به درازا کشيده شده است. اگر بخواهيم هرچند به اختصار و در حوصله يک نوشتار، امري را ريشه يابي کنيم، ناگزيريم که وارد مقولات رواشناختي هم بشويم. اين همان ضرورتي ست در مطالعه و بررسي که متأسفانه در فرهنگ و حوزه سياسي ما ايرانيان يا بدان پرداخته نشده و يا کم بها مانده است. مضافاً برآنکه مؤخره هر فرد و جرياني از مقدمه و تکوين آن آب خورده است. در حال مورد بحث ما، خودباخته يي ست که سياست را براي خود هم حرفه کرده است و هم مشغوليات و هم وسيله جلوه فروشيهاي از ياد نارفتني . اشاره به عنصر معلوم الحال و نمدمال کارگاه احمق پروري امت هنوز در صحنه خارج کشورکه نام «فرخ نگهدار» را که به ميراث برده است آن قدر لوث کرده که بايدش گفت : «آخوند نگهدار» . صاحب اين قلم عنوان واقعي تري براي اين تحفه بي آزرم سراغ دارم : «آخوند نگهبان». نگهبان در فرهنگ ايلغاري ملايان حاکم معني پاسدار و بسيجي مي دهد. اين ورشکسته و رسواي سياسي،ناتوان تر از آن است که با همهٌ خوش خدمتي و چاپلوسي بتواند نگهدارنده آخوند باشد. پس عنوان «آخوند نگهبان» يعني پاسدار سياسي رژيم،درست تر و برازنده تر است. هر شخصيت و طيفي که نام اپوزيسيون برخود مي نهد بايد ابتدا با رژيم حاکم در تضاد و مرزبندي داشته باشد. بايد روشن کند که آيا هنوز چشم فرج و گشايشي از درون رژيم دارد يا نه و اين را در بيان و عمل به اثبات برساند. اين اثبات،هرچند در يک پروسه ناهموار زماني از خطا و لغزش مبرا نبوده اما دقيقاً سر بزنگاه هاي حساس و تعيين کننده تاريخي ست که بايد به نوعي عينيت و واقعيت خود را نشان دهد که باهمه شکاف و اختلافي که مثلاً با فلان سازمان سياسي دارد حاضر نيست سخني بگويد و موضعي بگيرد که سرانجام به کيسه حکام مستبد ريخته شود. جنگ و دعواي ميان سازمانها و تشکلهاي مختلف اپوزيسيون آن هم در تبعيد چيزي و گامي درجهت منافع و مصالح دشمن مشترک برداشتن، چيز ديگري ست . اگر به جناح بندي درون نظام حاکم ملا- پاسدار حاکم بر ايران نگاه کنيم، به عينه مي بينيم که اختلافات را تا به آنجا نمي کشانند که کليت نظام درمعرض آسيب جدي و خطر سرنگوني قرار بگيرد. حفظ رژيم، وجه مشترک بي چون و چراي همگان است. دولتمردان و محافل گردن کلفت کلان سرمايه داري و بخشي از محافل سياسي – مطبوعاتي غرب براي حفظ منافع ملي! خود و توجيه سياست مماشات و ادامه مذاکرات بي حاصل با رژيم تروريست پرور حاکم، مجموعه نظام را به سخت سران و نرم تنان تقسيم کرده و به افکار عمومي غالب مي کنند. متأسفانه عناصر و لايه هايي از خارجه نشينان هم يا خوشباورانه و يا مصلحت آميز بر پايه اين تقسيم بندي، تعيين خط و مشي کرده اند. و از اين رهگذر است که عناصر بودار و حامي حفظ رژيم، سوء استفاده ها کرده و براي نشست و برخاست و مذاکره و سخنراني در آنگونه محافل آنهم به عنوان اپوزيسيون، دست باز پيدا کرده اند که به گمان ما زمان آن فرا رسيده که خانه ها يا اتاقهاي سياسي خود را از اين عناصر آلوده پاک کنند. يکي از جمله اين عناصر،مشخصاً « آخوند نگهبان » و امثال او مي باشد. بايد دستشان را کوتاه و پايشان را از حريم سياسي خود قطع کنند. اين دموکراسي نيست که من با يک عنصري که آشکارا در خط مصالح رژيم قدم مي زند به گفتگو و نشست و برخاست بنشينم . اين از سر بام به پايين پرتاب شدن است. در اينجا ممکن است کس يا کساني بپرسند که مگرهمه طيف هاي اپوزيسيون يک کشور بايد صاحب يک ديدگاه و تحليل و روش مبارزاتي باشند و مگر اشکال دارد که بعضي شخصيت ها يا سازمان ها در خط مبارزه مسالمت آميز سياسي حرکت بنمايند ؟ درپاسخ به پرسش نخستين،مي گوييم که سازمان مجاهدين خلق و شوراي ملي مقاومت هرگز چنين خواستي از ديگران نداشته و ندارند. بيانيه همبستگي ملي بهترين سند دراين رابطه است. و روشن ترو شاخص تر بيان رهبري مقاومت است که گفته است مرز ما با ديگران و قضاوتمان براساس مرزبندي قاطع با رژيم است و بس و رهبر مقاومت آقاي مسعود رجوي تا آنجا پيش مي روند که خطاب به اعضاي سازمان مجاهدين خلق مي گويند براي کسي که مرز قاطع با رژيم دارد، اگر لازم شد از دادن جان هم دريغ نکنيد ( نقل به معني ). بنا براين صحبت از همه پشت سر من به خط نيست. اين را معاندان و متأسفانه ناآگاهان مي پراکنند. در شوراي ملي مقاومت سازمان چريکهاي فدايي خلق به سخنگويي آقاي مهدي سامع مي باشد. در شوراي ملي مقاومت افراد حتي ماترياليست کم نيستند اما همه آنان در مبارزه پيگير و همه جانبه تا پاي سرنگوني رژيم فاشيستي حاکم مشترک و يگانه مي باشند. در مورد پرسش دوم بايد گفت که اگر رژيم مستبدي به تجربه نشان داد که قابليت اصلاح و استحاله و تحمل اپوزيسيون غيرخود و نيز کثرت گرايي دارد،البته هيچ اشکالي ندارد که سازمانهاي اپوزيسيون صرفاً در خط مبارزه سياسي و يحتمل مسالمت آميز گام بردارند. مبارزه مسالمت آميز سياسي در شرايط و فضاي دموکراسي معنا و مصداق دارد. مبارزه مسالمت آميز براي احزاب کشورهاي غربي امري طبيعي و غيرقابل چون و چراست ولي در يک نظام ديکتاتوري سياسي متعارف و معمول هم اگر راه و فضا را باز نکند،مبارزه مسالمت آميز جز باد غربال کردن و فرصت ادامه حيات به ديکتاتور دادن،حاصلي ديگر نخواهد داشت. حال در نظر بگيريم که ما با چه نوع استبدادي روبرو هستيم ؟ شرح استبداد خونريز و محيل و بازيگر و شيطان فريب ملا – پاسدار حاکم بر ميهن ستمديده مان بعد از سال هاي سپري شده،مثنوي ها شده است بسيار قطورتر و حجيم تر از مثنوي مولانا. کيست که ريگي در کفش نداشته باشد و خواهان سرنگوني تمام عيار اين نظام پليد آدمکش نباشد ؟ کيست که بعد از سي سال تجربه و مشاهده درنيافته باشد که وقتي مجموعه يي از آخوندها و فقهاي بنيادگرا و مرتجع همراه با اوباشان مافيايي تفنگدارشان تمامي اهرمهاي قدرت سياسي،نظامي و اقتصادي و... در دست دارند،اميد به استحاله سرابي بيش نخواهد بود. اگر اين رژيم قابليت تغيير و تصحيح داشت،خاتمي و دوم خردادي ها بازنده و مغبون نمي شدند و جانور درنده و وقيحي چون احمدي نژاد جانشين نمي شد. دخيل بند به رژيم که مي بيند و عبرت نمي گيرد يا بايد از حيث درک سياسي احمق باشد ويا منافعي از قبل رژيم داشته باشد. اين عفريته،اين عجوزه، به کجايش مي توان اميد بست؟ ما در گذشته و حتي امروزه شاهد ديکتاتوري هايي بوده و هستيم که در يک بن بست ناگزير،ناچار شده اند به اپوزيسيون واقعي خود راه بدهند تا از طريق يک رقابت و مبارزه پارلمانتاريستي در سياست کشور سهيم شوند و ديکتاتورهايي هم ديديم که به اجبار جا خالي کردند و رفتند. در جبين دژخيمان حاکم برايران چه خطي از اين اميد هست که عنصر بالفطره فرصت طلبي چون «آخوند نگهبان» مي تواند آن را ببيند و بخواند و ما نمي توانيم؟ اين پادو و تيرآور سياسي ملايان، انگار که با حکومت يک کشور اروپايي سروکار دارد، اخلاق و سياست مدني را وسيله وحربه خوش خدمتيهاي خود به رژيم کرده است. کل گفتار و نوشتار اين عوامفريب را که خوب بچلانيد اين جمله باقي مي ماند که بگذاريد رژيم به حياتش ادامه دهد. خدا کريم است، شايد روزي دري به تخته يي خورد و امام زمان مصلحي از ميان آنان درآمد!!. اگر بعضي در مماشات با رژيم دست پناه چراغ مي گيرند،اين بي آزرم تشنه شهرت آشکارا و بي پرده از رژيم و سياستهايش دفاع مي کند. نگارنده اگر بخواهد به استناد دو مقاله اخير او حول ضرورت برچيده شدن شهر قهرمان پرور اشرف، فاکت بياورد اين نوشتار به درازا خواهد کشيد. خوانندگان مي توانند به دو سر قدم رفتن اين مفتضح مراجعه کنند. بدون تصرف در مضمون و معني، نمونه مي دهم که قلم فرسايي مي کند که هدف تشکيل ارتش آزاديبخش ملي ايران چيزي جز حمله به ايران ( ؟ ! ) نبوده است و اين را بد و گناه مي داند. زرنگي ! اين پادو سياسي است که فکر مي کند مردم نادان ! هستند وگرنه بايد به جاي حمله به ايران مي نوشت،حمله به رژيم حاکم بر ايران. اين کمروي خجالتي !! چنان مي نويسد که انگار ارتش آزاديبخش مي خواسته است به مردم ايران حمله کند و نه به حکام بنيادگراي سرکوبگر تروريست پرور که جان مردم عذاب کشيده ايران را به لب رسانده اند. مي نويسد که اشرف بدست دولت عراق سپرده شود و بعد ساکنان آن تحت نظارت سازمان ملل به کشور امني فرستاده شوند. او از آن جهت که خيلي رقيق القلب و دموکرات و بشردوست هست!!! دلش براي قهرمانان ما هم مي سوزد و سفارش مي کند که به جاي امني فرستاده شوند. من مي گويم اي فريبكار: آنچه صورت مسئله روز رژيم است خلاص شدن از دست شهر اشرف است. اين مهم ترين هدف بنيادي ملايان حاکم است. استرداد عزيزان ما به ايران آرزوي پر ولع ملايان است اما در برابر صف آرايي محکم مقاومت ايران و سازمانها و شخصيتهاي مترقي بشر دوست کار بيشتري ازشان بر نمي آيد. آنها مي دانند و پادويي مثل «آخوند نگهدار» نيز خوب مي داند که دنيا هنوز آنقدر بي حساب و کتاب و بي درو دروازه نشده که چنين لقمه بزرگي در سفره خونين شان گذاشته شود. پس به کشور امني يک حقه بازي تمام عيار است در شهر کورها و کودنها. يکي مثل اين خرمگس معرکه تشنه خون نه تنها اشرفيان که يکايک مجاهدين خلق است که مرتب لقمه در دهان او و اربابانش زهرمار مي کنند. روانشناسي فردي مي گويد که او چه مرضي به جان دارد. دلش مي خواهد خداي ناکرده تمامي قهرمانان عزيز ما از دم تيغ بگذرند تا او بتواند بيشتر و بيشتر رهبري مقاومت را متهم و زير سئوال ببرد. ادامه دارد

چوب لای جرخ ارابه زمان ؟!


وقتی حرکت تاریخ در تاریکی مظلم استبداد خونریز و سرکوبگر حاکم، درنگاه لااقل بخشی از یک ملت کـند به نظر می آید طبیعی است که آن بخش نا آگاه به روند تاریخ و چند و چون آن و عوامل بازدارنده و محرکه اش؛ چنان مقهور و مرعوب شوند که همان حرکت کـند را نفهمند و براین پندار پای بیافشارند که تاریخ به طالع حکام وقت در سکون و توقف باز مانده است. این حالت برای جامعه زمانی دامنگیر می شود که مدعیان سیاسی کباده کش آزادی، قالب تهی کنند و به دریوزگی یا مراد طلبی و یا خدمتگزاری اشرار حاکم برخیزند و برای اذهان عمومی به صورت پارازیت و اپیدمی یأس و توسل و توکل به این یا آن مهره از رژیم نقش خیانت بار و حقیر خود را ایفاکنند. برای راحت طلبان، بی عملان، معجزه طلبان چنانچه ذهن مدد کند و حرکت تاریخ را حرکت یک اتومبیل در جاده فرض کنند باز هم سرخورده و بی حوصله این باور غیرواقع را می پراکنند که فرمان ماشین تا ته جاده در اختیار و ید قدرت حکام اکنون مسلط، باقی خواهد ماند. و بدین دلیل است که مستبدان برای بازسازی و تقویت چنین ذهنیتی هرچند به ظاهر سیاسی اندیش باشد به مدد تبلیغات وسیع و سنگین و روئین تن جلوه دادن نیروهای سرکوبگر مسلح خود؛ می کوشند جامعه را از هرحرکت اعتراضی تهی کنند. وقتی سخن از کـند شدن حرکت تاریخ می کنیم صرفاً تمثیلی احساسی و نه علمی از طولانی شدن حاکمیت جبار موجود می باشد وگرنه تاریخ در مجموع، محتوا و مظروف ظرف زمان است. با این اشاره که ظرف زمان یک پیاله و کاسه و حوض و استخر و حتی دریاچه یی نیست که بادی برآن بوزد و از امواج ریز، نقش و نگاری بزند. ظرف زمان، رود است و همواره در حرکت. رودباریانی که فاقد معرفت علمی هستند در هر نقطه از این رود که باشند؛ آن را ایستا می بینند. محتوای هر برهه و مقطع از زمان، ریشه در اعماق ادوار پیشین دارد و بنا براین انتزاعی و خلق الساعه نمی باشد. و چنین است که گفته اند: «گذشته چراغ راه آینده» است. در این رهگذر باید اشکال و جبهه بندیهای جهانی و تأثیرات آن را بر روی حوزه های ملی، مد نظر داشت و اینکه صاحبان قدرت بین الملل با استبداد مورد نظر در چگونه تنظیم رابطه یی هستند؟ و اینکه این قدرتمداران می توانند برای همیشه مبارزان واقعی راه آزادی را به بند بکشند؟ یک مبارز واقعی که واقف بر قانونمندیهای بیرون از خواست و اراده خود می باشد، قانون اجتناب ناپذیر تاریخ را هماره به خاطر دارد که دیکتاتورها پایدار نخواهند ماند. ماندگاری در آزادی و دموکراسی و عدالت نسبی اجتماعی ست. و چون مستبدان فاقد این صفات می باشند پس به حکم تکامل و تحول، رشد و رهایی؛ میرا و رفتنی هستند. نقطه اتکا و اطمینان مبارزه در همین اشاره است. تا کی می توان یک بنای کهنه و پوسیده را که همواره در معرض باد و باران قرار دارد با چوب بست سر پا نگهداشت؟ دیر یا زود فروخواهد ریخت و این فروپاشی در ذات و ماهیت خود بناست وگرنه باد و باران بر بناهای استوار هم می وزد. بیش و پیش از هر عوامل دیگر، این خود نظام دیکتاتوری ست که با عملکرد هرروزه، از اریکه قدرت به سمت گور تاریخی خود گام بر می دارد. کار نیروی آزادیبخش مقاومت شتاب دادن بدین سرنوشت محتوم است. بر اختاپوس گام به گام نهیب و زخم می زند. هر زخم به تنهایی از پا درآوردنی نیست اما توان و رمق را می گیرد و فاصله را کوتاه تر می کند. مقاومت سرفراز ایران زمین تا کنون بیش از حد توان ممکن در زمانه سد و مانعهای ناباور و بند و بستها و زد و بندهای شرم آور غیرقابل باور، دربه انجام رساندن وظیفه و رسالت ملی و تاریخی خود کوشش کرده و صرف انرژی و ایثار کرده و بی تردید تا سرنگونی نظام ملا – پاسدار حاکم، از پای نخواهد نشست. ما در عصری بسرمی بریم که در کنار دستاوردهای عظیم علمی و فنی با فجایع و ابتذالات هولناکی رو در رو هستیم. با سقوط آزاد ارزشها و صعود دامنگیر ضد ارزشها، با تاجران سیری ناپذیر اسلحه تا تاجران انواع فاحشگی و بی غیرت پروری، با دولتمردان ضعیف و یکشبه به صحنه پرتاب شده تا عربده کشان قداره بند گردنه بند؛ تعریف سیاسی جهان چنان زشت می شود که یک مبارز صاحبدل صادق درمی یابد که مبارزه نه در روشنایی که در تاریکخانه های تودر تو و گره پشت گره خورده است. ارزش یک مجاهد خلق، یک ساکن شهر قهرمان اشرف در همین راه پیچ در پیچ مظلم است که طی طریق می کند و ایمانش را از دست نمی دهد. آگاهی سیاسی – اجتماعی تا حد عنوان روشنفکری از ضروریات عنصر اجتماعی ست اما برای مقابله جدی با استبداد وحشی و ستمگر خونریز به تنهایی کافی نمی باشد. آگاهی بدون ایمان و پای بندی به امر یک مبارزه برحق و سرنوشت ساز، می تواند فرد را چنان از معیارهای انسانی به دور اندازد که حتی به خدمت مستبدان هم درآید و مصداق مثل دزد با چراغ شود. ایمان بدون وجدان بیدار می تواند سطحی و کوتاه مدت باشد. این وجدان بیدار است که میان ستمدیدگان و ستمگران، جانب مظلومان را می گیرد و تا آنجا پیش می رود که جان شیرین را هم تقدیم راه حق می کند. وای از آن روز که وجدان در انسانی بمیرد و روح و قلب سنگ شود. این قلم دراین زمینه و به ویژه ارزشهای شهر قهرمان اشرف و نقش سازنده یی که در عراق ایفا کرد و نیز مجاهدین خلق و شوراییان وفادار، سخنها دارد که در آینده نزدیک دنبال خواهد کرد. پیروزی نهایی از آن ملت ایران و نیروی پیشتاز آن، مقاومت ایران خواهد بود.