۱۳۸۴ آبان ۸, یکشنبه

بیانیه ته پیازچه(11)


رحمان کریمی

.... دکتر شاپوربختیار درکتاب خاطرات خود که من بیست ویک سال پیش در برلین ، توسط دوتن از هواداران شیرازی او دریافت کردم ؛ می گوید که در 37 روز نخست وزیری اش ، نه ژنرال هایزر حتا تلفنی با او تماس گرفت ونه ژنرال های شاه . ژنرال هایزر آمده بود تا معامله را با آخوندها که در پاریس و تهران جوش خورده بود مراقبت ونگهبانی کرده و احتمال هرکودتایی را منتفی کند . تیمساران جانثار یک شبه جانثار ژنرال هایزر آمریکایی شدند . چرا ؟ چون پادشاه عظیم الشأن شان نیز ازچنان اطاعتی برخوردار بود که دروقت بحران و سختی از سفیرآمریکا درتهران کسب تکلیف می کرد . اگر سفیر می گفت که اعلیحضرت باید چمدان ها را ببندد و به هواخوری برود ، نافرمانی نمی کرد . من به عمرم دو بارشاهد این اطاعت همایونی بوده ام : بیست و پنجم مرداد ماه 1332 و انقلاب 57 . حالا حضرات نشسته اند درخارج و می خواهند از ملت طلبکاری هم کنند وبه چهرهٌ مقاومت ایران چنگول هم بکشند . دکترشاپوربختیار آمریکایی نبود . درباری نبود . او شخصیتی ملی بود که سال ها چون دیگر رهبران ملی ما ، از ایجاد یک جبههٌ متشکل سیاسی باز و غافل مانده بود . بدین دلیل در انقلاب 57 دست به بزرگترین و خطرناک ترین ریسک سیاسی سراسر عمرخود زد که با شامه تیز دریافته بود که چه فاجعه عظیمی برسر راه ملک و ملت کمین کرده است . خود را سنگ روی یخ کرد و کسی با او همراهی نکرد . نه تیمساران ومقامات شاه و نه ژنرال هایزر و دولت متبوعه اش و نه مردم و رهبران ملی ایران . از همه سو خنجرها فرود آمد . بزرگترین اشتباه بختیار این بود که می بایست خیلی پیشتر به سراغ شاه کنترل از دست داده می رفت تا لااقل تکلیف خود را پیشا پیش بفهمد . زمانی صدارت را پذیرفت که دیگر دیرشده بود . اشتباه بزرگ تر آنکه وقتی به تبعید آمد ، نهضت خود را با همان فراریان نظام شاهی راه انداخت و کار رسید به جایی که نباید برسد . شخصیت های ملی ، پاک و وطن پرست درنهضت او خیلی کم بودند . با توجه به مطالبی که به اختصار آمد ، امروز تعجب نمی کنم که یکی از تلویزیون های جماعت سلطنت طلب مثل رژیم آخوندی بخواهد درنهایت افلاس از آب گندیده عناصری مثل « کریم حقی » کره بگیرد . آقای مسعود رجوی در بیان این اصطلاح به تأیید تاریخ رسیده ، اشتباه نکرده است : « شاه و شیخ » . حالا با هم بتازید تا ببینیم به کجا می رسید . ولی مطمئن باشید که دگرباره حاکم به ایران نخواهید رفت . « آن سبوبشکست و آن پیمانه ریخت » سبوی شکسته کهنه شده را کسی گـَنگو ( بند ) نمی زند . اگر قرار بر بازگشت یک سلسله منقرض بود هم اکنون ظاهرشاه در افغانستان و نوه رشید و بالا بلند آخرین پادشاه عراق ، ملک فیصل ، درعراق سلطنت می کردند ، عراقی که از یک اپوزیسیون قابل حساب هم ( منهای کردها ) برخوردار نبود . ما دیدیم که در بدو امر، ظاهرشاه و نوه ملک فیصل در شورای رهبری اپوزیسیون بودند ولی نه برای حکومت و سلطنت کردن . مقایسه کنید شرایط کنونی ایران را و فرض کنید دوره بعد از سقوط آخوندها را . مجموعه یی از سلطنت طلبان که بتوانند ایران به آشوب کشیده را اداره کنند ، ادعا و معرفی کنید تا بلکه قانع کننده باشد . بهتر همان که درکانال های تلویزیونی خود طرز مو رنگ کردن را به زنان ایران که خود بهتر می دانند ، بیاموزید و درکنار همه آسمان و ریسمان بافتن ها از بریده های مجاهدین خلق هم مدد بگیرید و بیش از این از شما کاری دیگر برخاسته نیست و خودتان بهتر می دانید . اگر آقای رضاپهلوی درطول این بیست و هفت سال ، نسل جوان و تازه یی از مشروطه خواهان دموکرات و فعال به دورخود جمع کرده بود شاید می شد روی آن حسابی باز کرد ولی می بینیم که جمعیت وعنان اوبدست همان کسانی هست که پدرش را به آن سرنوشت رساندند و پیش از همه فرار را برقرار ترجیح دادند . حالا در پیرسالی می خواهند چه گلی به سر آقای رضاپهلوی و مهمتر ملت ایران بزنند باید درهمان تلویزیون ها از خودشان پرسید . مگرطیف های سلطنت طلب نبودند که ازسویی ریگ کفش شاپور بختیار درخارج شدند و ازدیگر سوی با اشغال تشکیلات سیاسی او ، آن را به شعبه یی از مافیا مبدل کردند ؟ گفتنی حول این بخش از اپوزیسیون بسیار است . اما به آقایان گوشزد می کنم که نیروهای آزادیخواه ایران اعم از ملی و چپ هر اشتباهی که مرتکب شده باشند یک سر علت آن می رسد به نوع حکومت استبداد سیاسی که شما و مرحوم اعلیحضرتتان داشتید . امری بسیار طبیعی و با سابقه هست که زیر فشار ، تهدید و تعقیب ، زندان و شکنجه نمی توان اندیشه را مبرا از خطا دانست . اگر خطایی هست در عدم شناخت جامعه یی ست که آزادیخواهان ما می خواستند و امروز می خواهند راه رستگاری آن را جستجو و دنبال کنند . نیروهای ترقیخواه ایران ، روانشناختی مردم خود را نه در دست داشتند و نه مد نظر . متأسفانه امروز هم از پی بدترین و پرزیان ترین تجربه تاریخی معاصر از این مهم غافل و بی توجه اند . دریک تقسیم بندی کلی ، نیروهایی مبناو زیر بنا و مهندسی شناخت را بر فلسفه و دکترین های خارجی گذاشتند و نیروهایی دین ومذهب را . برای ساختار اجتماعی ایران معاصر هیچکدام نمی توانستند جز درحد عضوگیری محدود ، فراگیر و آلترناتیو بشوند . میان عضوگیری و پیشبرد تشکیلاتی با عمومی و مردمی شدن فاصله بسیاراست . اگر به مختصات روان فردی و اجتماعی جامعه بی اعتنا بمانیم و صرفاً متکی بر توان تشکیلاتی خود باشیم ، پیروزی امری خواهد شد در معرض احتمالات و خواست ها و تغییرات معادلات داخلی و بین المللی . پیوسته در تهدید و تحدید و یحتمل انزوای ملی . هر جامعه براساس طبقاتی ، فرهنگی و منطقه و قاره یی ازویژگی های خاص خود برخورداراست . تجربه اروپا یا آمریکای لاتین یا آفریقا را نمی توان دربافت مردمی ایران پیاده کرد وگفت درهر زمان و شرایط یک اقلیت قوی و ترقیخواه می تواند به پیروزی برسد و دیگر نیازی به یک محاسبه و مطالعه جدی ، عمیق و گسترده روی اکثریت مردم نمی باشد . ضرب المثل خودمان چه گویاست که هرگردی ، گردو نیست . اشتباه بزرگ و متوقف کننده همین جاست که از یک دیدگاه آکادمیک و کلاسیک سیاسی به یکی دو نسخه دست بیابیم و آن را دوای درمان هر جامعه بیمار تلقی کنیم . هرکس و هر جریانی که درمشرق زمین ، خاصه ایران ، زبان و حال و خلقیات مردم را نشناسد و بخواهد تنها با شعارها و وعده ها جامعه را معطوف به خود کند ، مسلماً درنهایت صداقت و صمیمیت در اشتباه محض قراردارد . از زبان دل و جان و روزگار و فکر واندیشه و آرمان مردم حرف زدن و عمل کردن ، مؤثرتراز هر تئوری و ایدئولوژی می تواند ضامن موفقیت باشد . کارسیاسی ، اهداف معین سیاسی خود را دارد . این اهداف اگربر اساس تفکر و تشخیص و رده بندی تئوریکی خودمان بنا شده باشد ، یا آنکه براساس کوتاه ترین راه ممکن ، مبتنی بر درک و شناخت کامل اجتماعی باشد ، مسئله یی بس جدی و سرنوشت ساز است . مثلاً می خواهیم کشورمان را از دست دیکتاتورها نجات بدهیم . دراین رهگذر نیازی به توسل به دین یا فلان آیین نیست . هرانسانی معنی ظلم وظالم را می تواند بفهمد . هرانسانی در اسارت بودن و نبودن را درک می کند . اسپارتاکوس نه تئوریسین بود و نه چیزی دراین ردیف . چیزی می خواست و حرف حقی را به روشنی بیان می کرد که همه بردگان آن را با تمام وجود لمس می کردند و طالب آن بودند . مصدق هدفش روشن بود . خلع ید از سیاست استعمارگر خارجی . این هدف برحق ، نیازی به فلسفه ، تئوری و صغرا و کبرا های روشنفکرانه نداشت . او مردمی بود و به زبان مردم حرف می زد . ملت به راحتی پشت سر او قرار گرفتند . نیروهای مترقی ما اکثراً برای مقابله با امر دیکتاتوری می افتادند در دست انداز و پیچ و خم مکاتب تا به یک تئوری ذهنی و عملی برسند . خود می رسیدند یا نمی رسیدند یا چگونه می رسیدند یک امر، مسلم بود که بطور عمومی ، مردم به آنها نمی رسیدند . بنابراین چاره یی جز عضوگیری و عضو پروری واتکا به توان تشکیلاتی خود نداشتند ....

ادامه دارد

۱۳۸۴ آبان ۶, جمعه

بیانیه ته پیازچه(10)

رحمان کریمی



ــــــ یک توضیح :

پیش از پی گرفتن مطالب مورد بحث ، ضروری می دانم بدین نکته اشاره کنم که آنچه تا کنون آمده و خواهد آمد صرفاً و مطلقاً حاصل اراده ، تصمیم و برداشت های فردی خودم بوده و هست . هیچ کس یا جریانی حتا به اشاره یی کوچک ، مستقیم یا غیرمستقیم ذی مدخل نمی باشد . روزگاری دررابطه با استعفای مخلص ازکانون نویسندگان ، یکی از قلمزنان عضو، براین گمان باطل و ناروا رفته بود ودیگر کافی ست . سازمان مجاهدین خلق ایران و شورای ملی مقاومت به تجربه یی بس طولانی نشان داده اند که دربرابر مخالفان مغرض ژاژخای ازچه میزان شجاعت اخلاقی ، اعتماد به نفس و صراحت لهجه برخوردارند که نیازی نباشد که خود را پشت الف آدمی چون من پنهان کنند . نگارنده هم که سال هاست با افتخار کنارو با مقاومت ایران هست ، کسی نیست که خود را وسیله قراردهد . من استقلال خودم را دارم و برپایه همین استقلال ، حرف هایم را درست یا نادرست ، بیان می کنم . مجاهدین خلق و شوراییان دروقت وجای لازم ، از صبر ایوب پیشی می گیرند . اگر چند سال است که دربرابر یاوه سرایی ها ودق دل خالی کردن های بعضی بلند گوها و جعبه جادویی ها سکوت پیشه کرده اند نه از سر ضعف یا عقب نشینی ست که درحقیقت نمی خواهند درشرایط حساس این ایام وقت و انرژی بس ضروری خود را صرف یا هیچ کنند . بنا براین خیال همه گان راحت باشد که این « ته پیازچه » جز حقیقت ، هیچ کس یا جریانی را وکالت و نمایندگی نمی کند . دست برقضا ، امروز صبح که برای خرید مایحتاج بیرون رفته بودم ، برحسب تصادف به یک جوان شریف هوادار مجاهدین خلق برخورد کردم . دوست عزیز انگارکه کفر ابلیس را دیده باشد سر به زیر با اخم و تخم تمام ازلای دندان های فروبسته اش سلامی کرد و به تندی رد شد . و اتفاقاً ساعتی دیگر یکی از خواهران خوب را دیدم که من مورچه آنقدر به زمین چسبیده بودم که به نظر نیامد . والسلام توضیح تمام .

.... مخالفان انقلاب 57 و عمدتاً سلطنت طلبان ، همهٌ کاسه کوزه های استیلای مصیبت بار خمینیسم را برسر سازمان های چپ وسازمان مجاهدین خلق و دیگر مشارکت کنندگان درانقلاب خرد می کنند وبه اتکای حضور هیولای مخوف آخوندی درصحنه ملی و بین المللی ، می خواهند نه تنها در مقام تبرئه خود برآمده و مشروعیت گذشته خود را به رخ بکشند ، بل چیززیادی هم طلبکارمردم باشند ! . سطح تبلیغات آنقدر بالا گرفته که بخشی از چپ نمایان راست رو ، و ملیون همیشه راست رو ، درنهایت افلاس و درماندگی رویی منتظر به فرج و گشایش از درون رژیم دارند و رویی با این ورشکستگان به تقصیر ، فسیل هایی که درصحنه سیاسی تاریخ خونبار امروز ایران ، فقط آرواره هایشان از کار نیفتاده هم چنان که شم بازاریابی اقتصادی شان . کسانی که خود دهه ها ضد آزادی و دموکراسی بوده و مبارزان را سرکوب می کرده اند ، امروز واقعاً چگونه می توانند خود مبارز راه استبداد شوند ؟ نیک که بنگریم هم امروز در موضع اپوزیسیون رژیم حاکم ، کار اساسی آنها مبارزه با مبارزان واقعی ست و جز این نیست . یکی دیگر از هنرهای مبارزاتی آقایان مغشوش و منحرف و فاسد کردن افکار و اذهان عمومی نسبت به واقعیت هاست . وقتی رژیم خمینی برسر کار آمد ، خیل قابل ملاحظه یی از کارشناسان ، متخصصان ، تکنوکرات ها و بیشتر دلالان سرمایه داری بین المللی به خارج هجوم آوردند . اعوان و انصار مکتبی خمینی سررشته اداره مملکت بزرگی چون ایران نداشتند . این سئوال مطرح است که این مجاهدین خلق و فدائیان بودند که ماندند و چرخ های بوروکراسی و اطلاعاتی ، نظامی و اقتصادی نظام را به حرکت درآوردند یا سلطنت طلبانی که ماندن را بررفتن پرصرفه تر دیدند . مقامات رژیم آخوندی که هیچ تجربه کارشناسی در رشته های مختلف درخارج کشور ودر رابطه با انواع خرید ها نداشتند ، از خوش خدمتی و دلالی مجاهدین خلق و دیگر گروه های چپ برخوردار شدند یا سلطنت طلبانی که سال ها در کارشان خبره شده بودند ؟ در طول جنگ هشت ساله چه کسانی – که بعضی هم لو رفتند – دلالی اسلحه رژیم و شرکت های تسلیحاتی خارجی می کردند و بنام دفاع و کمک به وطن در برابر اجنبی ، ثروت ها به جیب زدند ؟ لابد مجاهدین خلق و اعضای شورای ملی مقاومت !! . ( زنـــــــــده بـــــــــاد « وتن ! » ) . اینها اتهام واهی یا مغرضانه نیست . حقایق تلخی ست که دامن نشریات تا منفردان و حتا بعضی از به ظاهر فعالان آنها را نیز گرفت . آخرین ، دادگاه برلین و لو رفتن مسئول تشکیلات سلطنت طلبان در برلین بعنوان عامل وزارت اطلاعات رژیم آخوندی . آری ، چنین جماعت و عناصری هستند که دارند درکانال های تلویزیونی خود ، مجاهدین خلق و دیگر گروه های شرکت کننده در انقلاب 57 را سین – جیم می کنند . در بررسی و تحلیل انقلاب 57 بسیار کتاب ها ، مقالات ، جزوات به نگارش درآمده که مستدل به اثبات رسانده اند که این قدرقدرت آریا مهر بود که بنا به ماهیت ارتجاعی و ترسی که از چپ داشت ، بیشترین میدان و فرصت را برای ملایان و بیشترین فشار ، سرکوب و تنگنا را روی فداییان خلق و مجاهدین خلق گذارده بود . آخوند دستغیب که نماینده خمینی در شیراز بود و بعد از انقلاب به دست یک مجاهد خلق به هلاکت رسید ، از مبارزان !! دوره شاه به حساب می آمد . یعنی حضرت آیت الله هروقت فضا را مساعد می دید به حساب امام حسین به شاه گوشه می زد . وقتی گوشه ، خیلی گوشه پیدا می کرد و همیشه مصادف می شد با تابستان ، آقا را به کرج تبعید می کردند . او در منزل یکی از تجار شیرازی مقیم کرج رحل اقامت می افکند تا تابستان خود را بنام تبعید در خوش آب و هوا ترین شهرها سپری کند . من خود شاهد بودم که اول سرما ، تبعید تمام می شد و تبعیدی آب زیر پوست دویده ، تشریف فرما می شدند برای یک دور مبارزه دیگر ؟ . آقایان سلطنت طلب مدعی خود بفرمایند که دستگاه ساواک همایونی با پاک و پاکبازترین جوانان با سواد و وطن پرست ما به اتهام خرابکار چه ها کردند ؟ .

یکی از یقه گیری های سرگذر سلطنت طلبان و مخالفان انقلاب 57 ، متهم کردن مجاهدین خلق به همدستی با خمینی ست . تکرار باید کرد که به یمن عنایت و خردمندی داهیانه آن اعلیحضرت مرحوم ، بنیانگزاران و رهبران دوسازمان مجاهدین خلق و فداییان خلق یا اعدام یا در درگیری های با ساواک شاه ، شهید و یا ماندگان در زندان بسر می بردند . آنها زمانی از زندان ها بیرون آمدند که دیگر کارازکار گذشته بود . خمینی با داشتن عنوان « امام » دریک دست و بیعت نهضت آزادی ، جبهه ملی ایران ، حزب توده و موافقت سیاست تعیین کننده خارجی دردست دیگر ، سوار برامواج گسترده و خروشان قیام مردم ایران شده بود و هرکس و هر جریانی که بخواست در آن هنگامه فراگیر خلاف جریان آب شنا کند ، محکوم و مغضوب ملیونی مردم می شد . درآن موج و غریو بی سابقه که جهان را میخکوب و تحت الشعاع خود قرارداده بود ، چه کسی می توانست میان مردم کرسی بگذارد و دهانی دیگر بخواند . بنا به فلسفه ودیدگاه شما آخرین فرصت برای نیامدن خمینی ، مدت کوتاه 37 روزه نخست وزیری دکتر شاپور بختیار بود که او هم از پایگاه سیاسی دیرین خود ، توسط یاران دیرین خود طرد و تنها شد . چرا ؟ چون یاران در نوفل لوشاتو با خمینی بیعت کرده منتطر مقام وزارت بودند . طبق مدارک و شواهد زنده و خاطرات خود دکتر بختیار و دیگر صاحب منصبان سلطنت طلب ، این ژنرال های همایونی بودند که در ستاد بزرگ ارتشتاران به دور ژنرال آمریکایی هایزر حلقه زده و حلقه به گوش ایستاده بودند و مثل خود هایزر برای نخست وزیر وقت تره هم خرد نمی کردند . شماها هم که از شدت دلاوری و جانثاری به ذات اقدس ملوکانه ، دو پا داشتید ده پای دیگر قرض کردید تا برای مبارزه با مجاهدین خلق خود را به خارج کشور برسانید ....


ادامه دارد

۱۳۸۴ آبان ۴, چهارشنبه

بیانیه ته پیازچه(9)

رحمان کریمی


... استاد اعظم شعرپارسی ، حافظ جان شیرازی ، می فرماید : « عیب می جمله بگفتی ، هنرش نیز بگوی » . سال هاست که ما نه فقط از دشمن ، که مدعیان نیز شماره های ردیف شده یی از معایب مقاومت ایران دیده و شنیده ایم ولی ازآن جوانمردان خوش انصاف حتا یک قلم ازحسن را نشنیده ایم . این نگارنده که شاگرد ته صف وکلاس حافظ هم به حساب نمی آید ، می خواهد شیپوررا از آن سرش یعنی از محاسن بزند تا برسد به معایب و اشکالات . البته جملگی به اختصار :

از انقلاب مشروطه تا به امروز ، من جنبشی چون مقاومت ایران سراغ ندارم که یک تنه زیر بار همه جانبه مهیب ترین حملات یک نظام فاشیستی – مذهبی آرزوبه دل و تازه به دوران رسیده که دربرابر مخالفان واقعی خود ذره یی رحم ، پروا و ملاحظه یی برای قلع وقمع ندارد ؛ این چنین استوار و ستیزه گر دوام آورده و روی پاهایش ایستاده باشد . محمدعلی شاه قاجار با همه خوی قلدری واستبدادی اش بالاخره شاهزاده بود وتازه سرسفره قدرت وثروت و مسند ننشسته بود . انقلاب مشروطه بنا به موقعیت مساعد و فراهم داخلی و خارجی ( منهای روسیه تزاری ) از حمایت مستقیم و عملی مردم برخوردار بود . استبداد سلسله پهلوی قابل مقایسه با استبداد عقب افتاده و یکدست فئودال – اشرافی سلسله قاجاریه و فضاحت های همه جانبه اش نبود . سازمان مجاهدین خلق در شرایطی دربرابر پدیده شوم و فلاکت زا و فاجعه آفرین استبداد مذهبی خمینی ایستاد که جامعه ایران به تازگی انقلابی را پشت سر گذارده و با همه سرخوردگی ها ، هنوز میوه اش را انتظار می کشید . بخشی از جامعه غرق توهم پرجنجال و امام بازی های خمینی و بخش قابل ملاحظه تری در تردید ، انتظار و شاید وبلکه ، بسر می بردند . مواضع متحد نیروهای انقلابی ، تقسیم یا درآستانه تقسیم و تضعیف قرارگرفته بود . بوروکرات ها ، تکنوکرات ها و متخصصان تحصیلکرده جای خود را به روستازادگان نه دانشمند که جاهل و بی سواد می دادند . جناب سعدی شیرازی درقرن هفتم هجری فرمود : « روستا زادگان دانشمند ، به وزیری پادشاه رفتند » . در پایان هزاره دوم میلادی ، روستازادگان آنچنانی همراه با جُهّال و اراذل و اوباشان شهری به وزارت ووکالت و مدیریت و فرماندهی دستگاه خمینی و اعوان و انصارش ، رسیدند و همه جا را جولانگاه ، بی فرهنگی و تاخت و تازهای وحشیانه خود کردند . درچنان شرایطی ، مجاهدین خلق به رهبری آقای مسعود رجوی دربرابر ایلغار به توحش سربرداشته ، ایستادند که این ایستادگی ، مقابله و مهاجمه تا به امروز درپهنه گیتی ادامه دارد . درمقابل امثال من و جهانیان ، دو نیروی فعال و درتضاد کامل ، قرار دارد : رژیم و مقاومت ایران . هرچه زور آزمایی و صرف انرژی هست از آن این دو نیروی خیر وشراست . رژیم همان نیروی اهریمنی و دراکولایی هست که خون ورمق ملت مارا مکیده تا چاق وچله شده است . همان نیرویی ست که بی رحمانه نسل کشی کرده . همان نیرویی ست که غرور و عزت و اخلاق و فرهنگ وسربلندی و تعالی خواهی ملت ما را لگدمال مطامع حیوانی و قرون وسطایی خود کرده است . اگر یک انسان شرافتمند و متعهد به ملک و ملت می تواند با چنین نیرویی همراه گردد ، تا ما هم شرف ، غیرت ، درک و فهم و آرمان انسانی – اجتماعی خود را به جیفه دنیا بفروشیم و خود را عاقبت به شر و بدنام کنیم . ما نه تنها تن به چنین ذلت و خیانتی نمی دهیم بلکه همچون گذشته مصمم به مبارزه با این پدیده شوم و ملعون و بدهنگام هستیم . برای یک مبارزه جدی و غیر تعارف آمیز به کجا برویم که قادرباشد نه درحرف ، بل درعمل قدمی به جدّ بردارد ؟ به کجا ؟ سال هاست که بارها و بارها ازخود پرسیده ام که اگر به فرض مصدق کبیر امروزه درقید حیات بود چه می کرد و درکجا ایستاده بود ؟ دراین فرض ، دوشق می تواند مفروض باشد : الف – مثل بعضی از مراحل زندگی سیاسی اش به دلیل نبودن شرایط مساعد ، به خانه بنشیند وسکوت کرده و خار راه مبارزان دیگرنشود . ب – بنا به تجربه دیرین ، بخصوص دوران حکومتش و کودتای بیست و هشتم مرداد ، جلو خمینی و آخوندیسم بایستد تا رسالت آزادیخواهانه و تاریخی اش را به بوته آزمون گذاشته یا با پیروزی آن را به فرجام نیک خود برساند و یا سربلند و قهرمان ، دفع و قلع گردد. سئوال اساسی و مقدر درشق دوم نهفته است . مصدق در چنین مرحلهٌ مبارزاتی سنگین و بس دشوار به چه زنان و مردان همراه و همگام نیاز پیدا می کرد ؟ نیاز به خود باختگان و ترسوها ؟ به بی بنیه ونا توان ها اما تا بخواهی حراف و فلسفه باف ؟ به رفیق قافله و شریک دزدان ؟ به خوش نشین و لژ نشینان سیاسی ؟ به شرط بندی کنندگان روی گرگ و روباه های رژیم آخوندی ؟ آیا می رفت سراغ کسانی که درمیدان عمل کودتای بیست وهشتم مرداد ماه 32 ، اورا تنها گذاشتند و درسال 41 باردیگر ماست ها را کیسه کردند و بعدها هم آن چنان شیربرنج و کبریت های بی خطری شدند که جوانان غیرتمند و متعهد به امر مبارزه با دیکتاتوری ، پیش روی خود جز توسل به اسلحه و مبارزه چریکی راهی دیگر ندیدند . اگر آقایان ، یک جبههٌ سیاسی محکم و قاطعی داشتند بی گمان جوانان ، خود و انرژی شان را درخدمت آنان می گذاشتند و به خانه های تیمی پناه نمی بردند . بسیاری از آن آقایان محترم و زینت المجالسی همراه با سرخوردگان و نادمان مبارزات مسلحانه ، نطق و تفسیر می فرمایند که خط و مشی به کلی غلط و بی حاصل بوده است . من دراینجا نمی خواهم حول این مسئله نه چندان ساده ، بحثی داشته باشم . فقط می خواهم بپرسم که آن اشتباه مفروض تاریخی ، نتیجه بی عملی و بی تکلیفی ما بوده یا نه ؟ بد نیست این سئوال را هم جزو مباحث سمیناری خود قراردهید ، مطمئناً ضرر ندارد .

به گمان من اگر مصدق عزیز بود و می خواست به مبارزه یی جدی برخیزد ، راهی دیگر نداشت جز تشکیل شورای ملی مقاومت یا چیزی درهمین ردیف و دستگاه . مسلماً یکی از اولین پیوستگان به مصدق ، آقا و خانم رجوی و اعضای شورای ملی مقاومت و سازمان مجاهدین خلق می بودند . رهبر مقاومت ایران درشرایطی به میدان درآمد که صحنه می رفت تا از دلاوران و زورآوران خالی شود . شد و چه قحط رجالی هم شد . کس و جریانی که دریک میدان نبرد نابرابر، نه تنها خودشان را تنها و بی پناه می بینند بلکه تیرهای زهرآگین از هرسوی ، ازجانب دشمن و دوست به سمت شان رها می شود وبا این حال نمی خواهند میدان را برای دشمن غدارملک و ملت شان خالی بگذارند ، مسلماً مبرا از سهو و خطا نخواهند بود . و باز لازم به تکرار است که اگر به فرض وزعم مدعیان ، دو مرحله از مبارزات مسلحانه سیاسی تاریخ میهن ما ( دو دوره شاه و شیخ ) خطا بوده است ، بازهم مقصر اصلی همانا بی عملان و میدان معطل گذاردگان اند و بر این جای تردیدی نیست ....

ادامه دارد

۱۳۸۴ آبان ۳, سه‌شنبه

بیانیه ته پیازچه(8)

رحمان کریمی


.... دریک نگاه و جمع بندی کلی و نه جامع ، نگارنده به عنوان یک شهروند ایرانی درتبعید ؛ ازپی گذشت 27 سال ؛ امروز خود را دربرابرچهار جریان مطرح در سیاست ایران روی درروی می بینم :

1 – رژیم ننگین ، فاسد ، محیل و قصاب ملایان حاکم .

2 – اپوزیسیون رژیم .

3- سیاست های خارجی .

4- مردم دربند اسارت ایران زمین .

دقیقاً از جمله کسانی بودم که از سومین روزپیروزی انقلاب 57 به زنم فرشته و خانواده و هرکس که با اودر تماس بودم ، به صراحت گفتم که ما انقلاب را باخته ایم . هرگز نه برای خمینی شعری سرودم و نه برای انقلاب . دیگران چه سرودند و چه ها کردند ، بماند . بنا براین من در برابرجرثومه خمینیسم هیچ نقطه ابهام یا نیم امیدی نداشته و ندارم و تا آنها هستند هرگز نخواهم داشت . گول هیچ شامورته بازی از آن جماعت پای یک سفره نشسته ، نخواهم خورد . پس به عنوان یک ایرانی حسابم با جریان اول روشن و معلوم است .

جریان دوم یعنی اپوزیسیون را می توان کلی ، چنین تقسیم کرد :

الف – طیف های مختلف سلطنت طلب از مشروطه خواهان تا شاه الهی ها ، جملگی در پی یک اعلیحضرت هستند که روزو روزگاری ، دری به تخته یی بخورد و آقا یعنی ایالات متحده آمریکا آن اعلیحضرت را روی دوش بگیرد و به تهران ببرد تا آنها هم دگرباره به وصال خود برسند ! .

ب – طیف های مختلف چپ . ازسر موضعی ها یعنی مخالفان جدی تمامیت نظام آخوندی تا دموکرات های دو آتشه وازشدت برشته گی ، سوخته . سر موضع ماندگان که عمدتاً انسان هایی شریف ، صمیمی ولی در گذشتهٌ ساقط شده ، گیرکرده هستند ، همچنان بی توجه به تحولات عظیم جهانی با قلم و بیان درکار تشکل پرولتاریای ایران هستند تا آنها را به حکومت حقه خود برسانند . عدم شناخت – بی هیچ سوء نیت – موجب سادگی می شود . ما بقی چپ ها یا مردد ، سردرگم و به انتظار نشسته هستند یا درکار وقوع معجزه وپیدا شدن قهرمانی ! از میان تبار ملایان حاکم . همه را منفرداً مد نظر ندارم و اشاره ام به حرکت خط و جریان است . جز برسر موضع ماندگان ، بقیه ، متأسفانه مثل آحاد و بخش هایی از سلطنت طلبان کارشان به دلالی سیاسی – فرهنگی رژیم و لفت ولیس های فردی از ِقَبَل ملایان کشیده شد . و مهمتر ترمزی در حرکت اپوزیسیون واقعی و آگاهی توده های مردم .

پ – ملیون و به ویژه جبهه ملی ایران که بالاخره از لحاظ حافظهٌ تاریخی ، خانه سیاسی راد مرد سترگی چون مصدق بوده است ، متأسفانه تا به امروز کلید داران این خانه پر افتخار ، گامی درجهت سربلندی مصدق برنداشته اند . نام مصدق عزیز، ایران و ایرانی را دگرباره اشغال و تسخیر کرده است و نه اشباع . اشباع کردن کار رهروان راه مصدق است . آن پیرمرد نجیب و بس آزاده احمدآباد دیگر درمیان ما نیست . و این ماییم که باید رسالت ناتمام او را تا کمال و پیروزی همراه و همقدم بشویم . ملیون ما گویی باک بنزین شان واقعاً تمام شده است . زرنگ ترین آنها ، کسانی هستند که روی سقف یا کاپوت ما شین ایستاده اند و هی نطق می کنند ، اعلامیه می دهند و دعوت به نشست برای یک ائتلاف ملی می کنند . یعنی چون نیک بنگری برای گرفتن دزد می خواهند با شرکای دزد مشورت وهم پیمان شوند ! . این را از سر سرزنش نمی گویم ، بل دلم می سوزد ، هم برای مصدق وهم برای دوستداران مصدق یعنی اکثریت مردم ایران . من دروطن پرستی بعضی از کلیدداران که با آنها حشر و نشر داشته ام ، شکی ندارم . اما وطن پرستی به تنهایی پاسخگوی معضل بی سابقه امروز ایران نیست . خیلی چیزهای دیگر لازم دارد که من سال هاست در مقاومت ایران ، خاصه در شورای ملی مقاومت دیده و می بینم . مگر تا زمانی که مرزبندی قاطع خودتان را به وعده و وعیدهای روباه مکاررفسنجانی و قاصدان او به اروپا ، مخدوش نکرده بودید ، این ته پیازچه با قلم و قدم و بیانش با شما نبود ؟ حتماً دوستان کلیددار از یاد نبرده اند که خودشان اظهار لطف کرده مخلص را تا سالن دانشگاه های هامبورگ ، فرانکفورت و ... می بردند تا شعر علیه رژیم بخوانم . تابلو جمعیت دفاع از آزادی و حاکمیت ملی به ترفند رفسنجانی درتهران بالا رفت آنهم برای مدتی بس کوتاه . ولی آقایان در اروپا آن را سرفصل یک تحول بزرگ تلقی و باور کردند . دو جوان را به نزد من فرستادند که دیگر وقت شعرسرودن نیست . چرا ؟ چون همین فرداست که جبهه ملی را صدا کنند که بیایید دولت تشکیل دهید و ما باید از هم اکنون در رشته های مختلف برنامه داشته باشیم ووقت است که تو تجربه بیست سال معلمی ات را درطرح هایی آموزشی پیاده کنی !! . جل الخالق ! . از آن وقت دیگر پا نگرفتید که نگرفتید . حالا می خواهید بروید با اکثریت نشست بگذارید یا با امثالی چون مهدی خانبابا تهرانی ، فرقی نمی کند . کار ازاین حرف ها گذشته است . من و فرشته بارها اشک شما را آقای دکترکه با شنیدن نام ایران جاری می شد و حقاً اشک تمساح هم نبود ، دیده ام . معتقدم آدم درخلوت اشک بریزد بهتر از آن است که گلو میان جمعی ، پاره کند که دیگر اینکاره نیستند و سیاست برایشان چیز دست دومی شده است که می توانند درکنار کارهای روزمره شان برای سری میان سرها داشتن ، به آن فکر و چند ماهی یکبار نشستی داشته باشند . نشست هایی که به مجلس ترحیم بیشتر شباهت دارد تا مجلسی از اپوزیسیون . بیست و چند سال است که شاهد این نشست و برخاست های گوناگون هستیم و تا کنون در محدوده متولیان و برگزارکنندگان هم بجایی نرسیده است جز آنکه اگر به گوش مردم رسیده باشد ، ضمن بی اعتنایی و نا باوری ، موجب سردرگمی بیشتر هم شده است .

ت – مقاومت ایران یعنی سازمان مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت ایران که موضع و پایگاه سیاسی نگارنده است و بدان هم با دلایل عدیده افتخار می کنم . سخن با این پایگاه پایدار ، تمام ایثار و در محاصره دشمنان و اشتباهات خود ، می ماند برای شماره بعد ...

ادامه دارد

۱۳۸۴ آبان ۱, یکشنبه

بیانیه ته پیازچه(7)

رحمان کریمی


.... ای کاش این « نویسنده مبارز راه آزادی » ! که به خاطر مبارزاتش از مؤسسه آمریکایی جایزه ده هزاردلاری دریافت می کند ، به چاپ آثارش در نشریات داخل کشور اکتفا می کرد و دیگر گامی بلندتراز آن مبارزه خطیر برنمی داشت . ایشان با دوستان نویسنده و هنرمند خود درهلند ، در پیش دولت و مراکز متعدد ذی ربط نقش مدافع پناهندگان سیاسی را بازی کرده و بنام همان پناهندگان کمک های مالی قابل ملاحظه یی گرفته و بعد درمیان پناهندگان به تبلیغ بازگشت و رفت و آمد به ایران ، می پرداختند . همین نویسنده مبارز به اتفاق تنی چند مثل خود که همگی در « تبعید » ! بسر می برند ، به تاجیکستان می رود تا سخنرانی کند . آنجا چه خبراست ؟ کنگره یی مشترک توسط دولت آخوندها درایران و دولت تاجیکستان برای پیشبرد زبان و فرهنگ دوملت برادر برگزار شده است . وقتی نویسنده تبعیدی پشت تریبون قرار می گیرد ، دو مدیرکل وزارت خارجه و سفیر حکومت آخوندی در صف اول به بیانات مبارزه طلبانه !! او گوش می دهند و کف می زنند . همین حضرت درهمان نشست مجمع عمومی کانون می خواست دوست قدیمی خود را که مخلص باشم حول آن شاهکار رزمی اش ، رنگ بفرماید ، غافل از آنکه من گزارش کنگره فرهنگی – سیاسی رژیم را در تاجیکستان به قلم « دکتر چنگیز پهلوان » که خود جزو هیئت اعزامی از ایران بود درماهنامه « کلک » خوانده بودم و از ماوقع جریان اطلاع داشتم . این نویسنده که به خاطر مبارزات آزادیخواهانه اش علیه رژیم آخوندی جایزه دریافت می کند ، همان کسی ست که وقتی رژیم به دستیاری وزارت خارجه آلمان و تنی چند ایرانی که در دهه شصت میلادی از مبارزان کنفدراسیون دانشجویان ایرانی بودند ! ، عبا و عمامه ، نعلین و تسبیح ( جای آفتابه آقا خالی ) خمینی دجال را دریکی از موزه های معروف برلین به تماشای عموم گذاشتند ، قلم برداشت و دربرابر مخالفان به دفاع از آن اقدام زشت معامله گرانه پرداخت . البته این بار به خاطر مبارزه بی امانش برای آزادی جایزه یی دریافت نکرد ! . درحیرت ماندم که از بخش تبلیغات و انتشارات مقاومت ایران از این واقعه عنیف صدا و اشاره یی برنیامد . لابد چون پای چند تا نویسنده آنچنانی درمیان بوده است . افراط و تفریط از مشخصات ویژه اخلاقی ما مردم ایران است . در پایان همان نشست مجمع عمومی کانون نویسندگان ، حضرات می خواستند اطلاعیه یی علیه سازمان مجاهدین خلق ایران و بنام مجمع عمومی بدهند . من به استناد منشور و اساسنامه کانون با آن مخالفت کردم و منتفی شد . اما از آنجا که کیسه زهر باید خالی شود ، متعاقب آن نشست ، اطلاعیه با امضای هیئت دبیران یعنی همان چند تای خودشان بیرون آمد . من که حتا عضو شورای ملی مقاومت ایران نبودم بایک استعفا نامه سرگشاده و افشاگرانه از کانون زدم بیرون . یک نسخه از آن استعفا نامه به نشریه گرامی « ایران زمین » رسیده بود که چاپ شد . هیچ عکس العملی دردفاع ازآن استعفا نامه دیده نشد . حتا یک اهل قلم مقاومت صدایش درنیامد . مقاومت ایران داشت ملاحظه کسانی را می کرد که طی گذشت سالها ، به تجربه به اثبات رسیده بود که آنان با دیدن سکوت احترام آمیز و ملاحظات سیاسی ، به قدر یک پله هم از موضع سیاسی خود و مجاهد ستیزی پایین نمی آیند که هیچ ، سکوت را حمل بر ضعف و درموضع ترس قرارگرفتن مقاومت هم عنوان کردند . اگر قرار بر ملاحظه بود ، به حکم سوابق درازمدت دوستی ، این من بودم که باید زیرسیبیلی رد می کردم و دوستانم را به خاطر میهن دربندم و مقاومت ایران ازخود نمی رنجاندم . قرار نیست که ما همه حرف های حق مان را با پرخاشگری بیان کنیم . مقاومت ایران می توانست با محترمانه ترین شکل بیان در مقام پاسخگویی برآید و آنهم غیرمستقیم به قلم یک شاعر یا نویسنده هوادارمقاومت . من این منطق را نمی پذیرم که یا سکوت یا حمله . سکوت ما موجب گردید که کلیدداران کانون روزبه روز عضوگیری های بی حساب و سیاه لشکری بکنند . استعدادهای جوان نیازمند حمایت و روابط عمومی هستند . مقاومت کاری به این قلمرو بسیار حساس و مهم ندارد . ناگزیر جوانان صاحب استعداد و نوپا مأوا و تکیه گاهی بهتر از کانون دردسترس خود نمی بینند . روی می آورند و برای مطرح شدن در نشریاتی که اکثراً مستقیم یا غیرمستقیم در اختیار کلید داران است ، همهٌ گاف کاری های آنان را تحمل و نادیده می گیرند . من با نسل جوان کانون آشنایی ندارم ولی دور ونزدیک دریافته ام که آنان جوانانی شرافتمند ، میهن دوست و بعضاً واقعاً خواهان مبارزه جدی علیه رژیم کثیف و آدمکش آخوندی هستند . چرا کانون باید به قفس مبارزان جوان میهن ما در تبعید ، مبدل شود پرسشی ست که باید خود اعضای جوان آن را پی بگیرند . کار آن کانون که من دیدم بعدها بجایی رسید که علیا مخبطه یی را که تا سال ها با مقاومت ایران بود کسی حتا نیم صفحه یی نوشته از او ندیده بود ، به عضویت پذیرفت . چرا ؟ چون او به برکت و معجزه آیات عظام ! درتهران و وزارت اطلاعات و امنیت آن پدران روحانی ! شب خوابید و صبح نویسنده شد . حالا بگویید که رژیم ملایان معجزه گر نیست . این ننگ بردامن دوستان قدیم من درکانون هرگز پاک نخواهد شد که از سر بغض و عناد با مقاومت ایران ، کسی را بعنوان نویسنده میان خود جا دادند که کتاب های صدمن یا مفت او در دایره مخصوص وزارت اطلاعات رژیم نوشته شده و می شود . می گویید چنین نیست ؟ امتحانش آسان است . در نشست مجمع عمومی او را بنشانید و موضوعی برای نوشتن به او بدهید . اگر نوشته اش ارزشی داشت ، من حرفم را پس می گیرم . و آنچه هم اکنون می گویم هیچ ارتباط مستقیم یا غیرمستقیم به محرکی ازدرون مقاومت ایران ندارد . دوستان سابق همچنانکه مرا وسوابق مرا می شناسند ، باید مطمئن باشند که مخلص از استقلال خاص خودم برخوردار هستم .

حول این مسئله باید یک نکته دیگررا اضافه کنم : کانون نویسندگان با رعایت ریش سفید مخلص در برابر استعفا نامه منتشرشده ام سکوت کرد . اما شش ماه بعد یکی از اعضای کانون که مثل من خیلی خجالتی تشریف داشت ، درهفته نامه « دیدار » که توسط تنی چند از کلید داران کانون اداره می شد ، نوشت : « وقتی مجاهدین دربرابر فعالیت و تحرکات جدید کانون نویسندگان ایران درتبعید ، مات شدند رحمان کریمی را جلوانداختند تا ... » ( نقل به معنی ) با مشتی پرخاش بیشتر به طنزپرداز بزرگ معاصر « هادی خرسندی » که به تازگی به اعتراض از کانون استعفا داده بود . جالب اینکه یا دداشتی کوتاه بدین مضمون با لای مقاله آقای خجالتی آمده بود که : « نویسنده مقاله زیر ، نظر شخصی خودش را بیان کرده و نه کانون نویسندگان را » !! . سردبیر نشریه هم دریک زیرنویس به مخلص و آقای هادی خرسندی این حق را داده بود که اگر پاسخی داریم ، بفرستیم تا چاپ شود . یعنی هم فضا دموکراتیک است وهم احتمالاً باب تازه یی برای آشتی و بازگشت به کانون . مسلم است که آن نشریه با سکوت ما روبروشد و پاسخی دریافت نکرد . آن نوشته دیگر مربوط به یک شخص نبود . پای مجاهدین خلق و عجز!! آن دربرابر تحرکات آن حضرات بود . تا آنجا که من دریافته ام سازمان مجاهدین خلق و به ویژه شورای ملی مقاومت سال های سال است که آرزومی کنند تا تمامی نهادها و ارگان های مدعی ترقیخواهی مرزبندی قاطع خودشان را با تمامی جناح های بازیگر رژیم ملایان معین کرده و مردد و دوچهره درصحنه مبارزاتی امروز ایران ظاهر نشوند . شورای ملی مقاومت خواهان فعال شدن همه مبارزان واقعی ست و دراین رهگذر هیچ گونه مانع و انحصارطلبی ندارد . اما این نهاد متشکل و مطمئن به اهداف ملی خود ، مسلماً دودوزه بازی و لبهٌ تیغ حمله را بسوی مقاومت و لبهٌ کاملاً کُند وهرز رفته بسوی رژیم را بر نخواهد تابید و این درناموس و قاموس مبارزاتی همه ملل جهان مصداق و مفهوم روشنی دارد . گذشته ها به هرتدبیر و گونه یی سپری شده . امروز که رژیم برای همگان بی هیچ ابهام درکلیت خود ، معلوم و معین شده است جا دارد که کانون نویسندگان از لاک قدیم خود بدر آمده و به چند اطلاعیه و برگزاری شب های شعر برای رفقا ، اکتفا نکند . سال ها ذهن نویسندگان ، شاعران و هرکه دم دستتان آمد ، علیه مجاهدین و شورای ملی مقاومت شوراندید و کسانی را کنار دست « گونترگراس » و « سلمان رشدی » و امثال آنان نشاندید که امروز خودتان هم آنها را یکدستی می گیرید . وقت است که دست از اغراض و کینه توزی ها برداریم و برای رهایی ملک و ملت و منطقه مان گام هایی به جد و مؤثر برداریم . من غفلت و کوتاهی مقاومت را نیز درجلب و جذب شاعران ، نویسندگان ، هنرمندان ، مترجمان و محققان را نمی توانم نادیده بگیرم . باید از دافعه ها کم و به جاذبه ها افزود و در زمینه کارمردمی و تبلیغات به یک سلسله فاکت های قدیمی شده و دیگر بی تأثیر اکتفا نکرد . ما با زمان باید گام برداریم و تأثیر گذاری گام ها وقتی ست که زمان را خوب شناخته باشیم .......

ادامه دارد