دوشینه ، دوش غسل بگرفت ، اشهد خود را بخواند و برای 
یک خطر کردن خیلی خطرناک بی سابقه در فردا ؛ با اضطراب 
بخسبید . آفتاب که برآمد ، خلایقی به در خانه اش با امید و 
انتظار به ازدحام گرد آمدند . هول برش داشت که انگار شوخی 
شوخی می رود برای درد سر خریدن برای خود . اما صدای 
مردم به او قبولاند که مرد میدان حق و خلق است وتا کنون 
ملتفت این موهبت و ودیعه اللهی و ذاتی در خود نبوده است . 
لاجرم دل به دریا زد و از خانه بیرون آمد برای پویش و رزمی 
جانانه . هرچه خلایق خواستند او را به میدانی دردید عموم 
ببرند ، فایده نکرد . زیرا عقل سلیم سازگار و سامان خواه 
اورا از پا روی پا برداشتن باز می داشت . فریاد زد : من 
اشهد خود را خوانده ام . جمعیت استبداد زده فرج جوی را 
لذتی وافر آمد . هورا کشیدند و بعضی ها هم علی الخصوص 
در بلاد فرنگ از شادی بی حد ، غشیدند یعنی غش کردند . 
از شدت غش و ریسه های چندی به تأخیر افتاده حضرات ، 
سروران سرو سرمایه جهانی را دگرباره ر ِنگ و رقص و 
بشکن بشکن در گرفت . پهلوان حفظ کیان اسلام فقاهتی 
به بد هچل ومچلی افتاد . زور حفظ کیان فراتر از هررنگ و
وارنگ بود . تا قبض روح نشود به یک چشم قـُرّه صاحب 
ولایت ، درخود زرد کرد و از سبز نازنین چیزی نماند 
مگر آنچه را که رندان دلیر روزگار بهانه دست کردند . 
او زرد کرد اما امیدش برای کسب کرسی ریاست در مرتبه 
آتی چنان سبز سبز ماند که تحریم چهارشنبه سوری ، 
زینت بخش سایت « جرس » شد . بدین دلیل همنوع 
دوستی که چون بعضی ها تن درگیر شدن و فرار کردن 
را ندارند بهتراست دیگران هم به ناتوانان تأسی جسته 
واز شر چهارشنبه سوری بگذرند . اما حضرات نازکدل 
غشی ول کن معامله نبودند . پشت هر میکرفن و زیرهر
نورافکنی یا سبزا یا سبزا می گفتند و خطابه های بلیغ 
سبز صادر می فرمودند . قهرمان دم در خانه خود ونه 
چند قدم بالاتر ، از سر اشهد خوانی و شهامت ذاتی جا 
خالی داده بود اما باز هم اهل غش کوتاه نمی آمدند . 
چرا ؟ چون پلتیک مدنی ایجاب می کند که آس سبز روی 
میز قمار بماند و تاریخی شود . بیچاره پهلوان آرزو به 
دل ، پشتش به خاک بود و نگاه امیدش به مه لقایان غشی 
بلاد فرنگ و سروران صاحب قدرت به شدت دموکرات
جهان بود . اگر آدم از غلبه اصالت و صداقت و حریف طلبی 
های چوب پنبه یی به میدان می آید ، باید مثل خالق سبز 

