۱۳۸۷ آبان ۱, چهارشنبه

صداي کين وعجز رژيم را ازحلقوم کثيف «آخوند نگهدار» بشنويد! (1)


همگان مي دانند که مسأله مهم روز هم براي مقاومت سرفراز ايران و هم رژيم تبهکار ملا- پاسدار، شهر قهرمان اشرف است. و اين مسأله امروزه به يکي از مسايل مهم بين المللي مبدل شده است. رژيم و حاميان گوناگونش يک طرف و مقاومت سرفراز و تاريخ ساز ايران زمين با حاميان بشردوستش طرف مقابل. اين مقابله و معارضه ريشه در دجال عصر، خميني و آنتي تز استوار آن مسعود رجوي دارد. اگر خط خميني بدون خط مقابله مسعود پيش مي آمد، شرايط امروز ايران و منطقه فلاکت بارتر و خطرناکتر از آنچه مي بينيم؛ مي بود. اگر خط مقابله با خمينيسم توسط رهبر مقاومت و ياران وفادار و جان برکف او نبود، امروز چيزي بنام اپوزيسيون آنهم در خارج کشور وجود نداشت، اگر خط مقابله مقاومت ايران نبود،سازش و مماشات با احتياط پيش نمي رفت بلکه سياستهاي خارجي بي مانع و موي دماغي، دست در دست رژيم در صحنه بين المللي بشکن بشکن مي زدند. اگر خط مقابله نبود و اشرف قهرمان حضور فعال در عراق نداشت امروز عراق به تمامي يکي از ايالات حوزوي عمامه داران آدمکش حاکم برايران،مي بود و بس. اگر بخواهيم اين «اگرها» را پي بگيريم واقعاً خود مقاله يي خواهد شد و بنا براين به اشاره ذکري آمد. در حال، رژيم در برابر فعاليت گسترده و بي وقفه مقاومت ايران و ياران ايراني و غير ايراني او به نفس نفس افتاده و چاره را هم چنان در توطئه و بسيج ايادي مستقيم و غير مستقيم خود مي بيند. و بدين دليل است که يک آبروباخته سياسي کار مثل «فرخ نگهدار » که، در حمام تبليغاتي رژيم، لخت و پتي و بدون لـُنگ وپوشش به صحنه آمده و با دو مقاله بس وقيحانه آرزوي ديرين رژيم را به قلم آورده است. از حيث توضيح حقوق حقه ساکنان شريف و دلاور شهر اشرف و پاسخگويي به «آخوند نگهبان» آقاي دکتر کريم قصيم با قلم تواناي خود پيشقدم شدند و مخلص مسأله را از زاويه ديگر نگاه مي کنم. در ابتدا کسي گمان مبرد که با کاربرد کلمه «کثيف» ملاحظه عفت کلام نکرده ايم. «کثيف» صفتي ست که براي همه چيز بکار برده مي شود. از ظروفي که در آن غذا مي خوريم تا دست و صورت و بدنمان. اگر امور و صفات،نسبي ست که هست ؛ پس کثيف بودن هم حد و اندازه و نيز نسبت مستقيمي دارد با عامل کثيف کننده. ظروف بعد از صرف غذا شسته و پاک مي شود. ولي پاک کردن بعضي کثافات اگر ناممکن نباشد،بسيار سخت است. يک فاضلاب را تميز کردن خيلي کار و وقت و انرژي و بودجه مي طلبد. اول بايد راه ورود فضولات را بر مسير آن بست و بعد آن را خالي و خشکاند و سپس به ضد عفوني و پاکسازي آن پرداخت. نجاست آدمي به ذات متعفن و کثيف است و يکي از بدترين نوع کثافات مي باشد؛ هرچند حاصل و نتيجه صرف مطبوع ترين خوراکيها باشد. صد شيشه عطر بر نجاست بريزيد بوي ناهنجارش قالب خواهد بود. نجاست نتيجه يک سلسله عمليات طبيعي و فعل و انفعالات فيزيک و – شيميايي بدن است و نه تنها گناهي برآن مترتب نيست که برا ي برزيگران به عنوان کود،مفيد و قابل استفاده هم هست. اما نجاسات روحي و فطري آدمي هرچند براي شامه هيچ کاره ها و متشابهان قابل درک و اشمئزاز نيست ولي براي انسانهاي بيداردل با وجدان مشمئزکننده تراز نجاست کذايي ست. آدمي بنا به طبيعت پيچيده و گسترده خود، موجودي است که مي تواند باطن را با ظاهر بپوشاند، مي تواند از موضع ناحق بر کرسي حق بنشيند و تئاتر راه بياندازد،مي تواند با کلمات و مفاهيم به شعبده و مغلطه و سفسطه بازي و سوء استفاده مورد نظر کند،مي تواند براي ضعف و ناتواني و اشکالات اخلاقي و شخصيتي خود دستاويزها بسازد و طلبکار هم به بازار درآيد و دکان دونبش بزند،مي تواند شجاعان و دليران جان برکف راه آزادي را بي کله،نادان مظلوم و سکتي معرفي کند و بزدلان عافيت جوي را عاقل،واقع بين و مدني جلوه دهد. درک قدماي انديشگر هرچند نظري ما چندان غلط و در بي راهه نبوده که دريافته بودند آدم استعداد سقوط تا اسفل السافلين و عروج تا به اعلا علييين دارد و اين بستگي به منش و بازتابهاي حيات فردي و اجتماعي او دارد. از ديدگاه روانشناسي اجتماعي به ويژه مربوط به جوامع از رشد بازمانده و تحت سيطره حاکميت استبدادي، بسياراني بوده و هستند که بنا به تمايلات غريزي و اهداف فردي به صحنه سياست کشيده شده و مي شوند. انگيزه واقعي اين گونه افراد ايمان و اهداف مقدس جمعي و عمومي نيست،بل ايمان و هدفمندي را وسيله پيشبرد خود قرار مي دهند و چون به موقعيتهاي بحراني و به ظاهر نوميد کننده مي رسند يا مي روند به دنبال کار و بار و امرار معاش خود و يا بنا به ولع شخصي به خدمت قدرت حاکم در مي آيند. تاريخ مبارزات سياسي يک صد سال اخير ايران شاهد زنده يي براين ادعاست. از پي شهريور 1320 و خلع و تبعيد رضاشاه و تشکيل حزب توده ايران و بعد جبهه ملي ايران و بعد سازمان مجاهدين خلق و چريکهاي فدايي خلق،ما درسها و تجربه هاي هرچند تلخ اما گرانبهايي در دست داريم. چگونه حزب و جبهه و حتي سازمان منسجمي چون چريکهاي فدايي خلق شقه شقه شدند و سازمان مجاهدين خلق در بحراني ترين و خطرناک ترين دوران مبارزاتي خود منسجم، يکپارچه و متحد ماند تا آنجا که برچسب «سکت» هم خورد. به اين مقولات در ادامه اين نوشتار خواهيم پرداخت. خواننده تصور نکند که مطالب گفته شده، مقدمه است و به درازا کشيده شده است. اگر بخواهيم هرچند به اختصار و در حوصله يک نوشتار، امري را ريشه يابي کنيم، ناگزيريم که وارد مقولات رواشناختي هم بشويم. اين همان ضرورتي ست در مطالعه و بررسي که متأسفانه در فرهنگ و حوزه سياسي ما ايرانيان يا بدان پرداخته نشده و يا کم بها مانده است. مضافاً برآنکه مؤخره هر فرد و جرياني از مقدمه و تکوين آن آب خورده است. در حال مورد بحث ما، خودباخته يي ست که سياست را براي خود هم حرفه کرده است و هم مشغوليات و هم وسيله جلوه فروشيهاي از ياد نارفتني . اشاره به عنصر معلوم الحال و نمدمال کارگاه احمق پروري امت هنوز در صحنه خارج کشورکه نام «فرخ نگهدار» را که به ميراث برده است آن قدر لوث کرده که بايدش گفت : «آخوند نگهدار» . صاحب اين قلم عنوان واقعي تري براي اين تحفه بي آزرم سراغ دارم : «آخوند نگهبان». نگهبان در فرهنگ ايلغاري ملايان حاکم معني پاسدار و بسيجي مي دهد. اين ورشکسته و رسواي سياسي،ناتوان تر از آن است که با همهٌ خوش خدمتي و چاپلوسي بتواند نگهدارنده آخوند باشد. پس عنوان «آخوند نگهبان» يعني پاسدار سياسي رژيم،درست تر و برازنده تر است. هر شخصيت و طيفي که نام اپوزيسيون برخود مي نهد بايد ابتدا با رژيم حاکم در تضاد و مرزبندي داشته باشد. بايد روشن کند که آيا هنوز چشم فرج و گشايشي از درون رژيم دارد يا نه و اين را در بيان و عمل به اثبات برساند. اين اثبات،هرچند در يک پروسه ناهموار زماني از خطا و لغزش مبرا نبوده اما دقيقاً سر بزنگاه هاي حساس و تعيين کننده تاريخي ست که بايد به نوعي عينيت و واقعيت خود را نشان دهد که باهمه شکاف و اختلافي که مثلاً با فلان سازمان سياسي دارد حاضر نيست سخني بگويد و موضعي بگيرد که سرانجام به کيسه حکام مستبد ريخته شود. جنگ و دعواي ميان سازمانها و تشکلهاي مختلف اپوزيسيون آن هم در تبعيد چيزي و گامي درجهت منافع و مصالح دشمن مشترک برداشتن، چيز ديگري ست . اگر به جناح بندي درون نظام حاکم ملا- پاسدار حاکم بر ايران نگاه کنيم، به عينه مي بينيم که اختلافات را تا به آنجا نمي کشانند که کليت نظام درمعرض آسيب جدي و خطر سرنگوني قرار بگيرد. حفظ رژيم، وجه مشترک بي چون و چراي همگان است. دولتمردان و محافل گردن کلفت کلان سرمايه داري و بخشي از محافل سياسي – مطبوعاتي غرب براي حفظ منافع ملي! خود و توجيه سياست مماشات و ادامه مذاکرات بي حاصل با رژيم تروريست پرور حاکم، مجموعه نظام را به سخت سران و نرم تنان تقسيم کرده و به افکار عمومي غالب مي کنند. متأسفانه عناصر و لايه هايي از خارجه نشينان هم يا خوشباورانه و يا مصلحت آميز بر پايه اين تقسيم بندي، تعيين خط و مشي کرده اند. و از اين رهگذر است که عناصر بودار و حامي حفظ رژيم، سوء استفاده ها کرده و براي نشست و برخاست و مذاکره و سخنراني در آنگونه محافل آنهم به عنوان اپوزيسيون، دست باز پيدا کرده اند که به گمان ما زمان آن فرا رسيده که خانه ها يا اتاقهاي سياسي خود را از اين عناصر آلوده پاک کنند. يکي از جمله اين عناصر،مشخصاً « آخوند نگهبان » و امثال او مي باشد. بايد دستشان را کوتاه و پايشان را از حريم سياسي خود قطع کنند. اين دموکراسي نيست که من با يک عنصري که آشکارا در خط مصالح رژيم قدم مي زند به گفتگو و نشست و برخاست بنشينم . اين از سر بام به پايين پرتاب شدن است. در اينجا ممکن است کس يا کساني بپرسند که مگرهمه طيف هاي اپوزيسيون يک کشور بايد صاحب يک ديدگاه و تحليل و روش مبارزاتي باشند و مگر اشکال دارد که بعضي شخصيت ها يا سازمان ها در خط مبارزه مسالمت آميز سياسي حرکت بنمايند ؟ درپاسخ به پرسش نخستين،مي گوييم که سازمان مجاهدين خلق و شوراي ملي مقاومت هرگز چنين خواستي از ديگران نداشته و ندارند. بيانيه همبستگي ملي بهترين سند دراين رابطه است. و روشن ترو شاخص تر بيان رهبري مقاومت است که گفته است مرز ما با ديگران و قضاوتمان براساس مرزبندي قاطع با رژيم است و بس و رهبر مقاومت آقاي مسعود رجوي تا آنجا پيش مي روند که خطاب به اعضاي سازمان مجاهدين خلق مي گويند براي کسي که مرز قاطع با رژيم دارد، اگر لازم شد از دادن جان هم دريغ نکنيد ( نقل به معني ). بنا براين صحبت از همه پشت سر من به خط نيست. اين را معاندان و متأسفانه ناآگاهان مي پراکنند. در شوراي ملي مقاومت سازمان چريکهاي فدايي خلق به سخنگويي آقاي مهدي سامع مي باشد. در شوراي ملي مقاومت افراد حتي ماترياليست کم نيستند اما همه آنان در مبارزه پيگير و همه جانبه تا پاي سرنگوني رژيم فاشيستي حاکم مشترک و يگانه مي باشند. در مورد پرسش دوم بايد گفت که اگر رژيم مستبدي به تجربه نشان داد که قابليت اصلاح و استحاله و تحمل اپوزيسيون غيرخود و نيز کثرت گرايي دارد،البته هيچ اشکالي ندارد که سازمانهاي اپوزيسيون صرفاً در خط مبارزه سياسي و يحتمل مسالمت آميز گام بردارند. مبارزه مسالمت آميز سياسي در شرايط و فضاي دموکراسي معنا و مصداق دارد. مبارزه مسالمت آميز براي احزاب کشورهاي غربي امري طبيعي و غيرقابل چون و چراست ولي در يک نظام ديکتاتوري سياسي متعارف و معمول هم اگر راه و فضا را باز نکند،مبارزه مسالمت آميز جز باد غربال کردن و فرصت ادامه حيات به ديکتاتور دادن،حاصلي ديگر نخواهد داشت. حال در نظر بگيريم که ما با چه نوع استبدادي روبرو هستيم ؟ شرح استبداد خونريز و محيل و بازيگر و شيطان فريب ملا – پاسدار حاکم بر ميهن ستمديده مان بعد از سال هاي سپري شده،مثنوي ها شده است بسيار قطورتر و حجيم تر از مثنوي مولانا. کيست که ريگي در کفش نداشته باشد و خواهان سرنگوني تمام عيار اين نظام پليد آدمکش نباشد ؟ کيست که بعد از سي سال تجربه و مشاهده درنيافته باشد که وقتي مجموعه يي از آخوندها و فقهاي بنيادگرا و مرتجع همراه با اوباشان مافيايي تفنگدارشان تمامي اهرمهاي قدرت سياسي،نظامي و اقتصادي و... در دست دارند،اميد به استحاله سرابي بيش نخواهد بود. اگر اين رژيم قابليت تغيير و تصحيح داشت،خاتمي و دوم خردادي ها بازنده و مغبون نمي شدند و جانور درنده و وقيحي چون احمدي نژاد جانشين نمي شد. دخيل بند به رژيم که مي بيند و عبرت نمي گيرد يا بايد از حيث درک سياسي احمق باشد ويا منافعي از قبل رژيم داشته باشد. اين عفريته،اين عجوزه، به کجايش مي توان اميد بست؟ ما در گذشته و حتي امروزه شاهد ديکتاتوري هايي بوده و هستيم که در يک بن بست ناگزير،ناچار شده اند به اپوزيسيون واقعي خود راه بدهند تا از طريق يک رقابت و مبارزه پارلمانتاريستي در سياست کشور سهيم شوند و ديکتاتورهايي هم ديديم که به اجبار جا خالي کردند و رفتند. در جبين دژخيمان حاکم برايران چه خطي از اين اميد هست که عنصر بالفطره فرصت طلبي چون «آخوند نگهبان» مي تواند آن را ببيند و بخواند و ما نمي توانيم؟ اين پادو و تيرآور سياسي ملايان، انگار که با حکومت يک کشور اروپايي سروکار دارد، اخلاق و سياست مدني را وسيله وحربه خوش خدمتيهاي خود به رژيم کرده است. کل گفتار و نوشتار اين عوامفريب را که خوب بچلانيد اين جمله باقي مي ماند که بگذاريد رژيم به حياتش ادامه دهد. خدا کريم است، شايد روزي دري به تخته يي خورد و امام زمان مصلحي از ميان آنان درآمد!!. اگر بعضي در مماشات با رژيم دست پناه چراغ مي گيرند،اين بي آزرم تشنه شهرت آشکارا و بي پرده از رژيم و سياستهايش دفاع مي کند. نگارنده اگر بخواهد به استناد دو مقاله اخير او حول ضرورت برچيده شدن شهر قهرمان پرور اشرف، فاکت بياورد اين نوشتار به درازا خواهد کشيد. خوانندگان مي توانند به دو سر قدم رفتن اين مفتضح مراجعه کنند. بدون تصرف در مضمون و معني، نمونه مي دهم که قلم فرسايي مي کند که هدف تشکيل ارتش آزاديبخش ملي ايران چيزي جز حمله به ايران ( ؟ ! ) نبوده است و اين را بد و گناه مي داند. زرنگي ! اين پادو سياسي است که فکر مي کند مردم نادان ! هستند وگرنه بايد به جاي حمله به ايران مي نوشت،حمله به رژيم حاکم بر ايران. اين کمروي خجالتي !! چنان مي نويسد که انگار ارتش آزاديبخش مي خواسته است به مردم ايران حمله کند و نه به حکام بنيادگراي سرکوبگر تروريست پرور که جان مردم عذاب کشيده ايران را به لب رسانده اند. مي نويسد که اشرف بدست دولت عراق سپرده شود و بعد ساکنان آن تحت نظارت سازمان ملل به کشور امني فرستاده شوند. او از آن جهت که خيلي رقيق القلب و دموکرات و بشردوست هست!!! دلش براي قهرمانان ما هم مي سوزد و سفارش مي کند که به جاي امني فرستاده شوند. من مي گويم اي فريبكار: آنچه صورت مسئله روز رژيم است خلاص شدن از دست شهر اشرف است. اين مهم ترين هدف بنيادي ملايان حاکم است. استرداد عزيزان ما به ايران آرزوي پر ولع ملايان است اما در برابر صف آرايي محکم مقاومت ايران و سازمانها و شخصيتهاي مترقي بشر دوست کار بيشتري ازشان بر نمي آيد. آنها مي دانند و پادويي مثل «آخوند نگهدار» نيز خوب مي داند که دنيا هنوز آنقدر بي حساب و کتاب و بي درو دروازه نشده که چنين لقمه بزرگي در سفره خونين شان گذاشته شود. پس به کشور امني يک حقه بازي تمام عيار است در شهر کورها و کودنها. يکي مثل اين خرمگس معرکه تشنه خون نه تنها اشرفيان که يکايک مجاهدين خلق است که مرتب لقمه در دهان او و اربابانش زهرمار مي کنند. روانشناسي فردي مي گويد که او چه مرضي به جان دارد. دلش مي خواهد خداي ناکرده تمامي قهرمانان عزيز ما از دم تيغ بگذرند تا او بتواند بيشتر و بيشتر رهبري مقاومت را متهم و زير سئوال ببرد. ادامه دارد

0 نظرات: