۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه

چـــــگونـــه آرام بمــــا نـم ، چــــــگو نـــه خــــا مــوش ؟



رحمان کریمی









چگونه آرام بمانم ، چگونه خاموش

روشنای خروشان حس و عاطفه

هلهلهٌ دریا وار این دل آتش گرفته

صدای شما ، صدای بلند نجیب شما

و آنهمه بادبان های برافراشته در توفان

به سوی ساحل فردا

پیوسته مرا

به سرزمین مأ لوف و معبودی می خواند

که دیرسالی ست به زندان مشئوم ترین تقدیر ناباور

نشسته است .


چگونه آرام بمانم ، چگونه خاموش

با تن فرسوده

دلم ، این دل دریاییم

میان فریاد ها و مشت های برآسمان گره خورده شما

جوانی رفته را از سرمی گیرد .


ای کاروان پرجوش و خروش از پا نیفتادگان !

شمع آجین و تازیانه بر پشت

از کوچه ها و خیابان های جهان عبورم دهید

تا شکنجه شدگان بی شمار شما را فریاد کنم .

خانه بردوش و انفجار عظیم خشم در مُشت

از کاخ های در حفاظ جهان ، عبورم دهید

تا دربه دری های بی پناه ملتی را ، فریاد کنم .

پوشیده در جامهٌ بلند خون در سپیده دمان سبز

به پارک ها و میادین بی خیال غرب ببریدم

تا به ضجه ، به نعره ، به غوغا ، غرور بیدار ملتم را

بیانیه کنم .

با تن پاره پاره و قلب هنوز تپنده در هجوم هزاران هزار زخم

به میهمانی نا خوانده خداوندان مغرور عصر ببریدم

تا ضیافت با شکوهشان را به کامشان

تلخ کنم .


آه

ای عزیزان عزیز من ، دلاوران روزهای سخت !

به عشق و امید شماست که آفتابم این چنین تشنه

چنگ بر طـُرّهٌ بام گِلین خود افکنده تا بماند و فردا را با شما

همسفر باشد .


باکی نیست

بگذار جهان چراگاه حقیر نشخواریان بی دردی باشد

که تا همین دیروز ، باد دردمندان عالم را درغبغب داشتند .

من آفتاب چنگ برطره بام خویشتنم

اما طلوع فروزان هرروزهٌ شماست که نمی گذاردم ، غروب کنم .


چگونه آرام بمانم ،

چگونه خاموش ؟



0 نظرات: