چگونه آرام بمانم ، چگونه خاموش 
روشنای خروشان حس و عاطفه 
هلهلهٌ دریا وار این دل آتش گرفته 
صدای شما ، صدای بلند نجیب شما 
و آنهمه بادبان های برافراشته در توفان 
به سوی ساحل فردا 
پیوسته مرا 
به سرزمین مأ لوف و معبودی می خواند 
که دیرسالی ست به زندان مشئوم ترین تقدیر ناباور 
نشسته است .
چگونه آرام بمانم ، چگونه خاموش 
با تن فرسوده 
دلم ، این دل دریاییم 
میان فریاد ها و مشت های برآسمان گره خورده شما 
جوانی رفته را از سرمی گیرد .
ای کاروان پرجوش و خروش از پا نیفتادگان ! 
شمع آجین و تازیانه بر پشت 
از کوچه ها و خیابان های جهان عبورم دهید 
تا شکنجه شدگان بی شمار شما را فریاد کنم . 
خانه بردوش و انفجار عظیم خشم در مُشت 
از کاخ های در حفاظ جهان ، عبورم دهید 
تا دربه دری های بی پناه ملتی را ، فریاد کنم . 
پوشیده در جامهٌ بلند خون در سپیده دمان سبز 
به پارک ها و میادین بی خیال غرب ببریدم 
تا به ضجه ، به نعره ، به غوغا ، غرور بیدار ملتم را 
بیانیه کنم . 
با تن پاره پاره و قلب هنوز تپنده در هجوم هزاران هزار زخم 
به میهمانی نا خوانده خداوندان مغرور عصر ببریدم 
تا ضیافت با شکوهشان را به کامشان 
تلخ کنم .
آه 
ای عزیزان عزیز من ، دلاوران روزهای سخت ! 
به عشق و امید شماست که آفتابم این چنین تشنه 
چنگ بر طـُرّهٌ بام گِلین خود افکنده تا بماند و فردا را با شما 
همسفر باشد .
باکی نیست 
بگذار جهان چراگاه حقیر نشخواریان بی دردی باشد 
که تا همین دیروز ، باد دردمندان عالم را درغبغب داشتند . 
من آفتاب چنگ برطره بام خویشتنم 
اما طلوع فروزان هرروزهٌ شماست که نمی گذاردم ، غروب کنم .
چگونه آرام بمانم ، 
چگونه خاموش ؟


0 نظرات:
ارسال یک نظر