۱۳۸۸ فروردین ۲۴, دوشنبه

عجا یب الحکا یا ت و حقیقت الروایا ت ( 8 )



رحمان کریمی




ــ 53 ــ



مردی بی سلاح و بی دفاع دربیابان می رفت . ناگهان پیرگرگی را بدید . نه مجال فرار بود و نه توان آن . دل به مرگ مفاجا بداد . گرگ چونان سگی دست آموز به شکایت بگفت :

ــ چگونه است که شما با داشتن آنهمه گرگ های معمم ، ما را در سرتا سرفرهنگ و ادبیات خود به بدنامی گرفته اید؟

مرد ، متعجب و حیرت زده گرگ را گفت :

ــ از تیرهٌ معممان که می گویی ، کاری برخاسته است که شمایان را استعداد آن نیست .

گرگ سائل به تضرع پرسید :

ــ آن چه باشد ؟

مرد پاسخ داد :

ــ درعین گرگ بودن ، روبهی کردن و اشک تمساح ریختن و چون هوا پس آید مثل موش درسوراخ خزیدن .

گرگ درحین رفتن گفت :

ــ راست می گویی ... مارا این استعداد نیست .



ــ 54 ــ


شهردار حزب اللهی دستور تخریب آلونک های حاشیه جنوبی شهررا صادرکرد . مأموران با بلدوزرها آمدند . بیچاره زاغه نشینان به فریاد و فغان درآمدند . ریش سفیدی از آن میان ، بگفت :

ــ شما را چه می شود ؟ امام قاتل ، استغفرالله ، امام راحل که حرف مفت نمی زد که گفت حکومت ما حکومت کوخ نشینان است . نظام مقدس به علت حملات زمینی و زیرزمینی وهوایی ودریایی شبانه روزی استحباب جهانی ، فرصت برقراری حکومت ما را نداشته . حالا که وقت پیداکرده درکار به انجام رساندن وصایای آن هایل « پیشوا » ست . می خواهند مارا به کاخ های شمال شهر ببرند ، اینکه ناراحتی ندارد .



ــ 55 ــ


درهجوم به دانشگاه ، دانشجوی شجاعی را آش ولاش به سپاه بردند . بازجو به لطفی خیرخواهانه گفت :

ــ اگریک شعار هم علیه منافقین بدهید ، کسی متعرضتان نخواهد شد .

دانشجو با لحنی تجاهل العارفین ، پرسید :

ــ ازچه مجاهدین را منافقین می گویند ؟

بازجو براق و مهاجم توپید که :

ــ آنها به اسلام منافقند .

دانشجو بی هیچ هراس ، گفتش :

ــ پس می ترسم شعار ضد منافق بدهم که هم به تو برخواهد خورد و هم به آغایت .

برای ثواب دنیوی و اخروی ، امر مقدس واجب الوجوب تعزیر به اشد آن واجب آمد .



ــ 56 ــ


قاضی شرع با خشم و تحقیر متهم را گفت :

ــ حکومت اسلامی و آفتابه دزدی ؟ به الحمدلله درسایه پرخیرو برکت نظام مقدس به چنان پیشرفت محیرالعقولی رسیده ایم که دیگر دزد چند میلیونی را دم در جواب می دهیم . این اخلال جدید منافقین از خدا بی خبراست برای بدنام کردن نظام اللهی – فقاهتی .

آفتابه دزد بی خبر ازهمه جا ، به ضجه گفت :

ــ حاج آغا ! من بیچاره کجا مجاهدین خلق را کجا ؟

ــ ملعون بگو منافقین !

درمانده مرد ، گریه کنان ادامه داد :

ــ ... یک هفته تمام است که از پی گم شدن آفتابه مان ، هرروز و هرشب برای قضای حاجت از همسایه ها قرض گرفته ایم . صدای آنها با صدای زنم بلند شده که بیل به کمرت خورده که نمی توانی یک آفتابه بخری ؟ حاج آغا ! به جان خودتان هم بیکارم و هم بی پول . به زحمت این بروآن بر لقمه نانی تهیه می بینم . پیش خود گفتم می روم به مسجدی واز خانه او آفتابه یی به قرض می گیرم که با داد و فریاد متولی و مؤمنان ، گرفتارآمدم .

ملا مطمئن از منافق بودن او ، به زندان بند سیاسی انداختش . آفتابه دزد با گریه و زاری به زندان رفت اما بعد از شش ماه به عنوان یک هوادار مجاهدین خلق ، پاسداران را مَچَل و توابان را به گریه انداخت .


ــ 57 ــ


پاسداری یک زندانی را که دوره محکومیتش بسررسیده بود ، پیش حاکم شرع برد تا بعداز امضای تعهدنامه ؛ مرخص شود . ملا پرسید :

ــ حالا بعداز هفت سال ، آدم شده یی یا نه ؟

پاسدار گفت :

ــ حاج آغا ! هنوز خرده شیشه دارد .

قاضی شرع مبین حوزوی حکم راند که :

ــ پس برگردانش به همان محبس .


ــ 58 ــ


زنی به اتفاق شوهرش به قصد طلاق ، پیش قاضی شرع آمد . ملا نگاهی تنخواه شناس به رنگ و رخساره و قد وقامت زن انداخت و به شوهردستور داد :

ــ تو بیرون باش تا صدایت کنم !

زن به فراست افتاد و وحشت زده گفت :

ــ ای امان که من هم بیرون منتظر می مانم .


ــ 59 ــ


آیت الشیطانی که اورا نظامتی مهم در نظام مقدس بود ، خانه زاد پیشخدمت خود را به وقیعت گرفت که :

ــ حقا که تورا استعداد خدمت به شریعت نیست گیرم که برآمده از آن باشی .

مرد که می دانست به جای او قراراست جوانک خوش برورویی به خدمت آغا درآید ، حین رفتن گفت :

ــ اگر پدرخوانده یی از سیسیل را اینهمه سال ها خدمت کرده بودم ، روزگارم بهتراز امروز بود .

صدرالعلما ، فریادی از اعماق شکم برآورد که :

ــ گورت را گم کن پیش همان سبیل کلفت که می گویی !


ــ 60 ــ


انبوهی از پاسداران مسلح همچون عقرب های جرّار به منطقه یی از جنوب شهر که به سبب بی آبی ، سربه شورش و اعتراض برداشته بودند ؛ هجوم آوردند . دلیرزنی از آن جمع برآشفته ، به فریاد پاسداران را گفت :

ــ لااقل ما را به حاشیه چاه های نفت جنوب کوچ دهید تا مگر خارجیان را دل به رحم آید .

ــــــــــــــــــــــــــــ

ادامه دارد



0 نظرات: