۱۳۸۸ فروردین ۱۲, چهارشنبه

عجا یب الحکا یا ت و حقیقت الروایا ت ( 7 )




رحمان کریمی



ــ 47 ــ


مردی ازجلوسپاه پاسداران رد می شد . پیرزنی بدین گمان که از لباس شخصی هاست ،جلوش را به التماس گرفت که :

ــ به خدا پسرم بیگناه است .

مرد گفت :

ــ مادر ! من هم به گناه بیگناهی از اداره اخراج شده ام .


ــ 48 ــ


پرسید :

ــ داری بدین تندی به کجا می روی ؟

گفت :

ــ به سخنرانی احمدی نژاد .

دوست به تعجب گفتش :

ــ تو که با او مخالف هستی .

به تلخی خنده یی کرد و گفت :

ــ آری .. اما زنم به دلیل نخریدن گوشت در هفته اخیر از خانه بیرونم کرده است . گرسنه ام می روم زیرا بعد از سخنرانی ، شیرین پلو با قیمه علیه السلام می دهند !


ــ 49 ــ


یک خیابان پایین تراز بیت رهبر معظم ، دو پاسدار به اتومبیلی آخرین سیستم ؛ ایست دادند . ترمز کرد و شیشه را پایین کشید . پاسدار شکم گنده لندهور سرداخل کرد و گفت :

ــ کارت شناسایی !

مرد دستی به محاسن کشید و گردن از یقه مدل حوزوی بالا آورد و گفت :

ــ اگر بوی آغا که از من ساطع است نشناسی ، شامه یی کـُند داری و بکارما نمی خوری .

همقطارش بغل گوشش آهسته گفت :

ــ از پای منقل آقا می آید .

هردو خبردار سلامی مکتبی دادند و معذرت خواستند .


ــ 50 ــ


مدیرکل در یک دیدار دوستانه خصوصی ، دل به دریا زد و وزیر را گفت :

ــ من دیگر بوی خوشی از اوضاع نمی شنوم . دلم نه برای خودم که برای شما و نظام مقدس شورمی زند . جناب برادر وزیر شریعتی ، ساعتی پیش در محضر اخوی و ابوی دوپیکی از حرامی فرد اعلا ساخت اسکاتلند و آمده از جزیره کیش زده بود و ملنگ و شوخ و شنگ می آمد . گفت :

ــ به جای خیال بد ، حساب و کتاب کارخود را دراین مسند کوتاه مدت داشته باش ! اگر آغا پشتش به امامان زمان نداشت ، سگ کی بود که ازاین جلوداری ها و گـُنده گویی ها بکند .

مدیرکل ذوق زده پرسید :

ــ شما هم بریده اید ؟

وزیر به اتاق دیگر رفت وبا یک بطر ویسکی برگشت :

ــ این اتوبوس قراضه یی که ما سواریم ، بی ترمز و دنده می رود . برای آرامش خیال و تنظیم مزاج ، شب ها به بی بی سی و صدای آمریکا گوش کن که مفید به فایده است .


ــ 51 ــ



ملایی که می گذشت ، چاشنی نارنجک را برکشید یعنی عطسه کرد . دخترخانمی که با دوستش می گذشت ، گفت :

ــ زهرمار !

ملا که مکتب خانه حوزوی را پیش از شیطان تمام کرده بود به درستی بخود خرید و هجمه کرد :

ــ منافق ! چه گفتی ؟

دختر به خونسردی گفت :

ــ آغا ! چرا عصبانی شده یی ؟ به دوستم گفتم که ناهار زهرمارم شد .

ــ لابد از دیدن من ، ها !

دختر رندانه ، به عشوه گفت :

ــ دلت می آید آغا ! به چشم حلال و خواهری ، ماشاءالله به جمال بی مثالتان که پای هرزنی را به یک نگاه سست می کند .

ملا را چنان خوش آمد که به غمزه گفت :

ــ دیگر علیا مخدره ها هم همین را می گویند .

دوست خوش مشرب به عبارتی دلریسه ملا را تکمیل کرد :

ــ دولت اسلام پناه را باید تا ذوق برانگیز باشد . انشاءالله بزودی کل جهان را هم برسر ذوق می آوریم .

دوستش گفت :

ــ می آوریم یعنی چه ؟ بر سر ذوق آورده ایم که مهرویان هولیوود سراز پا نشناخته به آستان می آیند . آغا ! شما را به خدا دروغ می گویم ؟

ملا به تأیید گفت :

ــ ابدا .. ابدا .


ــ 52 ــ


یکی پرسید :

ــ می خواستم بدانم در ولایتی که زنان و دختران را به جرم بد حجابی مجازات می کنند ، ستارگان هولیوود بهر چه آمده اند ؟

یکی دیگر پاسخ داد :

ــ آنان سوری دامادند وبرای تهیه مقدمات عقد آمده اند تا عروس و داماد مجبورنباشند به سالیان در خفا ، با هم نرد عشق ببازند .


ادامه دارد


0 نظرات: