رحمان کریمی
ــ 1 ــ
غـُسـل در خـون کــُر ، به قصـد فرصـتی
واژگان درآستانهٌ سُرایش
از کشیدن باری که جهان بردوش نمی گیردش
سربر دیوار جان ناتوان خویش
می کوبند .
از غلام زادگان مسلح بغدادی بپرسید
که چه سان تهیدست و بی حفاظ
شعله برمی کشند تا تاریکخانه های ولایت سلاّخان
شیراوژنان اشرفی
از ارتفاعات آرمانی .
چون سبک مغزان سودایی
برمسند نشینند بدست اتفاق
نفس به مرگ خواهند کشید
در سواحل خونین سال ها .
اینک ،
که طغیان گرفته ست دریا ی سرخفام
درمانده خلیفکی آسیمه سر می بینم
که غسل می کند روزهای مانده را
با خونخواره ملیجک رسوایی اش
در خون کُر ، به قصد فرصتی .
ــ 2 ــ
ای نامــرد ملعــون نفــرینــی !
به نفرینی ،
تورا از خود خواهند راند
دوزخیان اسفل السافلین
بی آنکه تورا همزبانی باشد
درآن خطهٌ بدنامان .
اگرت کودنی با آز قدرت درنیامیخته بود
باید می دانستی که تاریخ را نیز
بهشت و دوزخی ست
مطمئن تراز صنعت خدا
ای نامرد ملعون نفرینی !
ــ 3 ــ
در ســال هــای سـخت انتــظـار
به دوزخم راه نبود
تا بار گناهان عالم را
بردوش بگذارم و به یکباره
خاکستر شوم .
به بهشتم راه نبود
تا خدای مرسلان را به پرسشی دیگر بنشینم .
به زمهریر راهم نبود
تا دررنج های گفته و ناگفته جهان
منجمد شوم .
به برزخم راه دادند
تا در رؤیای بهشت و وحشت دوزخ
خود زمهریری شوم
درسال های سخت انتظار.
شگفتا من ِ بی نام
که آتش ، از جان برگرفتم و بهشت را
از گلشن یاران .
آتش به زمهریر بردم
ودوزخ را به خدای دوزخیان وا سپردم .
دریغا که مرا نیست
برزخیان را هیچ چاره یی .
16 و 17 آگوست 09
0 نظرات:
ارسال یک نظر