۱۳۸۴ آبان ۱۲, پنجشنبه

بیانیه ته پیازچه(13)

رحمان کریمی

..... تصورنرود که رهنمود فیلسوفانه ارسطو به اسکندر محدود وتمام شد . بجز استثناها ، تاریخ می گوید که همیشه تا به امروز ، آن سیاست « مدبرانه ! » سر مشق تمامی قدرتمداران و حکام مرز وبوم ایران بوده و کماکان هست . ارسطو به اسکندر نگفت که امور را به دست نادانان بسپار . چون می دانست که برای دوام استیلا ، باید چرخ های نظام حاکم از گردش و حرکت باز نماند . او سفارش بر آدم های کوچک یعنی حقیر و وابسته طلب کرد . نادان اگر با همه جهلی که دارد ازیک منش سست و تسلیم پذیر برخوردار نباشد ، ممکن است پس از کسب تجربه و آگاهی دربرابر قدرت ستمگر حاکم نافرمانی کند . اما عنصر ضعیف هر چند دانا ، با سواد و با فرهنگ باشد ، فایده خدمتگزاری اش بیشتر و مؤثرتر. او همچون یک نادان درخدمت ، ازاین استعداد بهره مند است که کاسه داغ تراز آش باشد واگر خان فرمود که برو کلاه فلانی را بیاور ، برود سربا کلاه ، بیاورد . دانش بدون فضیلت اخلاقی حکم ضرب المثل : « تیغ تیز دست زنگی مست » را دارد . روشنفکران ، دانشمندان وسیاسیون غیرمتعهد و بی ریشه ونیز حقیران ، عقده یی ها ، بی ظرفیت ها ، خودخواهان ، شهرت طلبان ، مال و جاه پرستان ، فاسدان ، چاپلوسان و اطاعت کنندگان ، بهترین و مطمئن ترین پاسداران نظام دیکتاتوری و توتالیتری می باشند . یک اشتباه فاحش روشنفکران ، تحلیلگران و تئوریسین ها و رهبران سیاسی همانا که مختصات غریزی و روان فردی و خوب یا بد هرآدم و هرچیز را با ترازوی آرمان و ایدئولوژی و میزان وفاداری و اطاعت فرد ، سنجیده و ارزیابی می کنند . هربینش که به حقوق و اصالت و اعتبار فرد صرفاً دریک هدف ایدئولوژیکی وکارایی او برای جمع ، بها دهد ، مسلماً از حریم و حرمت انسان به پاس موجودیتش در عرصه هستی ؛ فرسنگ ها بدور است ، هرچند بر خیر وصلاح پایه گذاری شده باشد . البته خیر وصلاح امری ست نسبی و تعبیر و تفسیر پذیر . وقتی شخصیتی انقلابی مثل « لنین » حکم به کشتن حتا طفل چهار ساله تزار می دهد ، نه تنها متوجه جنایت خود نیست بلکه مطمئن است که صلاح نظام نوین سوسیالیستی را به کمال مد نظر داشته است . نظامی که می خواهد با نظام سرمایه داری بین المللی مقابله کند از یک کودک بی گناه چهارساله چه ترسی می تواند داشته باشد ؟ مارکسیسم ، انسان را بعنوان ابزار و مولد تولید تعریف می کند . تاریخ حاصل نقش فرد نیست و چون نیست پس برده یی ست در کار ساختن و برپا کردن اهرام سوسیالیسم و کمونیسم . خصلت های فردی حاصل جایگاه طبقاتی ست و بنابراین علوم ژنتیکی و روانشناسی – روانکاوی ومباحثی از این قبیل ، آن بخش از علوم بورژوازی ست که به هدف تخطئه نقش طبقاتی و جهان بینی ماتریالیسم فلسفی و تاریخی ، وضع و گسترش و اهمیت داده شده است ! . چنین بود که اتحاد شوروی درعلم ژنتیک چند دهه از غرب عقب افتاد . این عقب ماندگی منحصر به شوروی نماند ، بلکه دامنگیر بیشتر روشنفکران ، بخصوص کشورما گردید . احزاب و سازمان های مترقی کاری به اخلاقیات و غرایز فرد نداشتند اگر او سیما و عملکرد قابل قبول سیاسی داشت . مارکس یک فیلسوف بزرگ و نقطه عطف درشتی در تاریخ سیاسی و فلسفه عملی بود . او فیلسوفی اقتصاددان و اقتصاددانی فیلسوف بود. هرچه بود ، پیامبر نبود که با مجموعه یی از آیه های وحی ُمنـزَل برای امت بشری ظهورکرده باشد . او دیده بان و تعریف کننده یی بود که مسلماً تمامی تحولات و تغییرات آینده را پیش روی خود نداشت . مارکس به اصالت وجود دریک حوزه آزاد و مختار عنایتی نکرد زیرا انسان را طبقاتی می دید . بنابراین اخلاق طبقاتی ، فرهنگ طبقاتی و .... کوتاه ترین راه برای برپایی یک دستگاه فکری می بود . بعد از کامیابی لنین درانقلاب اکتبر ، دیگر مارکسیسم – لنینیسم یک مذهب شد . و چنین بود که پنداشتیم در تمامی قاره ها و قلمروهای جغرافیایی و تاریخی ، اقتصاد زیربنا و فرهنگ روبناست . اختلاف زنده یاد احمد کسروی با حزب توده بر سر شاه و نظام جبار او نبود . کسروی با یک تجربه ، مشاهده و مطالعه عینی و بالینی می گفت که در جوامع عقب مانده یی مثل جامعه ما ، فرهنگ زیربناست . تا این زیربنا محکم و استوار و پایا نشود ، اقتصاد تابع سیاست وهردوتابع مهاجمه گردنکشان داخلی و خارجی ، دستخوش تغییرو تبدیل خواهد بود . حزب توده و کلاً تفکر چپ عکس نظر کسروی را تقریر وتحریر می کرد . گذشت زمان خاصه فروپاشی اردوگاه شرق و همچنین قد برافراشتن خمینی و ملایان به ما درسی داد که صحت نظر امثال کسروی را تأیید می کند . یاد آور می شود که این سخن به معنی کم بها دادن به نقش اقتصاد نیست . مقصود این است که در جوامع آسیایی ، فرهنگ و اخلاق به معنی وسیع و جامع آن نقشی بسیار تعیین کننده دارد و بی آن ، سرنوشت هر تلاش سیاسی و مبارزاتی به دست عواملی رقم می خورد که در اختیار مبارزان نمی باشد . وچنین بود که ملایان با هوش شیطانی خود بیش و پیش از روشنفکران و تحصیلکردگان ، پیام و خطر احمد کسروی را دریافته و او را به شهادت رساندند . ملایان از جهت منافع و مصالح دراز مدت خود اشتباه نکرده بودند . آنها رهبران و تئوریسین های حزب توده را با آن که از پشتوانه نیرومندی مثل شوروی و اقمارش برخوردار بودند خیلی خطرناک و جدی نگرفتند زیرا می دانستند که در جامعه یی همچون ایران ، ماتریالیسم فلسفی - تاریخی و حرف های گنده گنده حزب توده راه به جایی جز بن بست ، نخواهد برد . روانشاد احمد کسروی دست روی رگ حساس و ام الامراض اجتماعی ما گذاشته بود که پیش شرط بهبودی ، رهایی از چنگال ملایان و هرنوع دخالت دینی در امور سیاسی ، می بود ......

ادامه دارد

0 نظرات: