رحمان کریمی
....... قصد نگارنده از اشاره به « مارکس » به هیچوجه لوث کردن و نادیده گرفتن نقش دورانساز این متفکر بزرگ نبود . هردستگاه فکری و فلسفی  ، محدوده های خاص برداشتی خود دارد و مسلماً دربرگیرنده همه حرف ها ، تجربه ها و حقایق نمی باشد . شناخت حقایق و واقعیت ها و قابلیت تغییر و تأثیر پذیری های پدیده های عالم هستی  و مهمتر پدیده پیچیده و متنوع انسان ؛ نمی تواند دریک ساختار فلسفی – ایدئولوژیکی  یا دین و مذهب به تمام و کمال و درستی  ، تعریف و برای همیشه تکوین شود . حقیقت و واقعیت امروز ، پیوسته در معرض تغییر و تطور و دریافت ها و مؤثرات غیرقابل پیش بینی  آینده قرار دارد .  تردیدی نیست که طبقات اجتماعی در برگیرنده یک سلسله خصلت های مشترک می باشد ، اما نه تمامی  خصلت های پیچیده و نهفته یک انسان طبقاتی . انسان را صرفاً از پایگاه طبقاتی  او دیده بانی و شناسایی کردن ، کوچک و ساده انگاشتن یک معادله چندین  مجهولی است . این امر بخصوص درجوامع آسیایی که تحول طبقاتی  مدام درمسیر هجوم عوامل سرکوبگر قرار دارد و اسکان و رشد یک طبقه بطور کامل و مستقل و پویا و پایدار ممکن نیست ؛ اهمیت خاص خود را پیدا می کند . چون قانون نسبتاً عادلانه وجود نداشته باشد و همان قانون ابتر هم بی ضامن اجرا دستخوش امیال دستگاه بوروکراسی  حاکم ، ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی را پاسداری نکند ؛ انسان به مدد خصلت ها و غرایز و عقاید و پندارهای خود ، می کوشد به دفاع از حریم شخصی یا خانوادگی خود برخیزد . این خیز و تصمیم و ناگزیری ها موجب تعارض انسان با انسان می گردد. هر ضربه که از این رهگذر فرود آید ، نه بر فرق حاکمیت جبار که بر سروروی همگنان و همدردان .  درست مثل اینکه زندانیان تحت انواع فشار و مضیقه ها ، به جان هم بیفتند و زندانبان ها را کاری نداشته باشند . هرچه حیله گری ، نیش زنی  ،  بخل و حسادت و رقابت هست خرج یکدیگر کنند . درجا و مرحله مشابه دیگری می بینیم که زندانیان بر محور یک یا چند خواسته متحد شده ، به شورش برمی خیزند .  ساده و درمجموع دیدن  پدیده انسان برای مکاتب  و جنبش های سیاسی  فاجعه آمیز و بس زیانبار خواهد بود . در قلمرو متحول حیات  فردی و اجتماعی  انسان ، می توان  اصول و محورها و مخرج مشترک هایی  یافت که برابر با منطق ، همه زمانی باشند .  مقوله هایی  همچون حرمت و آزادی  انسان ، قبول دموکراسی  و رد همه اشکال دیکتاتوری  ، مقابله با استثمار و استعمار و ستمگری  ، باور به قابل قبول ترین  تجربه و دریافت های عملی  یعنی  علم و دانش  ،  عدم تبعیض نژادی و دینی  و ایدئولوژیکی  ، رد کیش شخصیت  و سروری  یک فرد برجمع  ، نیاز و اعتقاد به قانون نسبی  عادلانه  بدون هیچگونه  ملاحظه طبقاتی  یا مقام و مرتبه سیاسی – اجتماعی و ..... 
به اعتقاد من «  لنین »  نه تنها هیچ خدمتی  به مارکس و مارکسیسم نکرد  بل آن را منحرف  و در تیررس  تحریف و تصریف و به عنوان نخستین  تجربه ، برای یک بن بست  و شکست محتوم پایه ریزی کرد .  یک فرد هرچند نابغه می تواند در نهایت حسن نیت  مرتکب  خطا ، شتاب و باور زیاده از حد به تشخیص   خود بشود .  عنصر انسانی  هم بت شکن است ، هم  بت تراش و پرستنده .  هر میزان که انسان به مقام و اهمیت  خود در جهان و عرصه حیات واقف و مطمئن تر گردد ، هر اندازه که از قشری نگری  ، زودباوری  ، خود کوچک نگری و تقلید و تقیه فاصله بگیرد  به ارزش ها ، ضرورت ها و نقد و تحلیل و باور درست نزدیک تر می شود . او درک می کند که برای برپایی  یک نظام مبتنی  بر عدالت و دموکراسی  نیازی به خود کوچک دیدن و ذوب شدن نمی باشد .  انسانی  که بدان هیئت  «  نقطه »  یی  در معماری آزادی  و دموکراسی  مشارکت داشته باشد ، بی آنکه خود متوجه گردد تابعی  از اصل خدشه ناپذیر تبعیت است و تبعیت کورکورانه یا مجذوبانه  سراز یک نظام دیکتاتوری  در می آورد . بیشترین مارکسیت های  جهان سوم دیروز که امروز جنوبی ها خوانده می شود ، به ویژه کشورهای خاورمیانه ؛ چنین بودند . مارکس  ، انگلس ، لنین و استالین  حجت فایقه بودند . به آن حریم های مقدس نمی شد با دید نقد و تجدید نظری نگاه کرد .  آنکه جرأت داشت و چنان می کرد ، حتماً آبشخوری در اردوگاه سرمایه داری داشت ! .  متفکر و تئوریسین استقلال طلبی  چون «  خلیل ملکی »  بسی  مهرها و چوب ها خورد . پیش از او بوخارین ، تروتسکی  و کامینف ها  مزه نافرمانی را چشیدند . تروتسکی  از دوزخ استالین به مکزیک  پناه برد و در آنجا به جای چوب ، ضربات مهلک  تبر یک متعصب  اعزامی را خورد و رفت .  در میهن ما چپ ها و مذهبیون هرکدام  برای معبود های خود سینه می زدند و یقه چاک می دادند . با شاه درمی افتادیم  تا دست نشانده رفیق استالین را رییس جمهوری دموکراتیک  توده یی  ، به جای او بنشانیم .  بعد تر رفیق مائو آمد ، رفیق انورخوجه  و رفیق کاسترو و رفیق  پشت رفیق  تا سرانجام نوبت به رفیق گرباچف و پروستریکای او رسید . یا مات و قبضه روح شدیم  یا مجذوب و یک شبه کاشف محاسن و امتیازات جهان سرمایه داری .  وبرای آنکه سوگند و میثاق نوین مان راست باشد و در گذشته های شکست خورده دفن نشویم ، یکهو از دموکرات ترین دموکرات های غربی  ، به تعریف و تمجید باز هم مقلدوار دموکراسی  برخاستیم  و چون دیگر خیلی  دموکرات دو آتشه بودیم  ، برای پرهیز از هرگونه خشونت انقلابی  ، کوشیدیم  از دل ساروجی نظام ملایان یک دموکرات  نرم و اسفنجی را بیرون بکشیم که البته تا به امروز به دلمان مانده است  و عدالت پیشه ! یی  مثل احمدی نژاد روی دو دستمان داریم .  عدالت پیشه که با زیر پیراهن  رکابی  و دمپایی  به سرکشی  جنوب شهر می رود در دل می گوییم  :  چه ناجی یی  که ما را بیاد رفیق ...... می اندازد .  ولی این پیر وقتی او را می بیند انگار که یک  نوچه شعبان بی مخ  یا قصابی  از سلاخ خانه دیده است  . ........
 
                                           ادامه دارد 

0 نظرات:
ارسال یک نظر