رحمان کریمی
ــ 28 ــ
مردی ، معبری را پرسید :
ــ چه معنی ست اگر ملایی به خواب آدم اندر شود ؟
به تعبیر گفتش :
ــ اینکه چنان به تحمل روزان ، پررویش کرده ای که شبانگاه نیز تورا ازاو راهت نیست .
ــ 29 ــ
پاسداری در خانه یی که از آن سروصدا بلند بود به نیت خیر سهمیه امام ، زد . پیرمردی سیاهپوش در را بگشود . پرسید :
ــ عروسی دارید ؟
پیرمرد برآن تیغ زن شرعی نگاهی انداخت و گفت :
ــ انگار که گوش تان از فریاد مردم ، سنگین شده . اینجا عزاداری ست . بیا برسر و سینه زن که شما را برای خلق ؛ خوش تر ازاین عیشی نیست .
پاسدار اعتنایی نکرد و ادامه داد :
ــ هروقت عروسی یا جشن وسروری داشتید ، خبرکنید تا درامنیت ؛ پاسبانی کنم .
پیرمرد در جوابش گفت و دررا بست :
ــ دو خانه بالاتر ، فردا شب عروسی دارند .
پاسدار به حقشناسی گفت :
ــ اجراً کبیرا !
ــ 30 ــ
مؤمنی را که ولایت ملایان را برنمی تابید ، ازکار بیکار کردند . زیارتنامه خوان امامزاده یی شد . هفته یی نگذشته زایران براو جمع شدند :
ــ اللهم به لعنة جماعت الحاکمین .
ــ اللهم دفع الشرهکذا معممین
.....................................
پاسداران نظام مقدس چنان گلوگاهش را به سختی کوبیدند که زبان باز نکرد مگر بعداز یکسال درزنجیردارالمجانین :
ــ لعنة الله الا قوم الظالمین .
ــ 31 ــ
دراز گوشی ، سرگردان کوی و برزن بود . سگی ولگرد ، دل براو سوخت و پرسیدش :
ــ ای نجیب زادهٌ بارکش ! تورا چه می شود ؟
گفت :
ــ صاحبم را می جویم که چون باضربه های عصا ، مرا به تند رفتن می خواند ، هنوز جوان بود و روضه خوانی دوتومانی .
سگ که هرروزه شهررا زیر پا داشت به هدایت گفتش :
ــ به شمال شهر برو و هووی خوش برو روی خود را که مرسدس بنز ضد گلوله می خوانندش ، ببین و ازآن صاحب تازه به دوران رسیده ، دل برکن !
درازگوش ، از حیرت روزگار سرتکان داد که :
ــ گوشه مرغزاری به از آنکه میان خران عصر اینترنت حوزوی باشی !
ــ 32 ــ
دانایی را بپرسش گرفت که :
ــ آفتاب عمر این جغدان خون آشام به کی غروب خواهد کرد ؟
گفت :
ــ آنگاه که تو خویشتن را از عادت شب ، خلاص کنی و دریچه را برای صبح ، بگشایی .
ــ 33 ــ
نوازنده یی ، استادی قدیمی را به شوخی و طعنه گفت :
ــ آغا راه را باز گذاشته است . چرا نمی آیی ؟ نکند سازت را با سلاح مجاهدین تاق زده یی .
دنیا دیده هنرمند ، آن هنر به مزد را گفت :
ــ رهبر ارکستر بزرگی که تو کوچکترین آن هستی ، سازهای مجاهدین خلق را مصادره فرموده تا ساز چون تویی ، خلایق را خواب و ملایان را به کام باشد .
ــ 34 ــ
فیلمسازی یک هنرپیشه خانه نشین قدیمی را بدید وبگفت :
ــ حضرتا ! فیلم های مرا که حتماً می بینی .
به لبخنده یی تلخ ، گفت و رفت :
ــ تماشای تراژدی – کمدی های حکام هنرمند مقدس وقت ، فرصتم نداده است .
ــ 35 ــ
گرگی معمم در حاشیه کویر قم ، باد درغبغب و سینه وشکم جلوانداخته ؛ به فخرو وجد به جانب شهربزرگ می رفت . گرگی که از مقابل می آمد ، گفتش :
ــ تورا این چه هیئت است ؟ به شهربرو که نخجیران بسیارند !
معمم گرگ به تحقیر براندازش کرد و به تفاخر گفتش :
ــ تورا با کار مشایخ چه کار ؟ فارغ التحصیل دانشگاه حوزه ام و برای ریاست برحراست یکی از ادارات به نخجیرگاه شهر می روم .
معلوم نشد که گرگ مکلا از کجایش یک شیشکی فرد اعلا صادر و بدرقه راه شیخ کرد .
ــ 36 ــ
موشی در تله افتاده ، بی جیغ و ویغ ؛ راه خلاصی می جست . گربه خانگی سیر و تکمیل ومجهز به تزویر ، پرسید :
ــ می خواهی خلاصت کنم ؟
موش ، به موشی گفتش :
ــ صاحبخانه که پاسدار است ، هفت تیرکشیده ؛ پیش ازتو همین را گفت !
ــ 37 ــ
ششماهه طفلی در بغل مادر ، به سخن آمد . مادر فریاد برآورد :
ــ معجزه .... معجزه !
طفل گفت :
ــ نه مادر ! معجزه یی در کار نیست ، مصیبتی در پیش است . سرت را بپوشان که دارند می آیند !
ادامه دارد
0 نظرات:
ارسال یک نظر