ــ 27 ــ
ساده دل مردی عامی ، از هستی ساقط شده وبی خانمان ، هردر و اداره یی را که برای سرپناهی یافتن زد ؛ پاسخی به موافقت نتوانست گرفت . با صد زحمت ولجاجت وقت ملاقات با امام شهر گرفت . ژولیده و چروکیده و چرک با مختصر بارو بـُنه یی که همواره بر پشت می کشید به در خانه اعیانی امام رفت . پاسداران محافظ به سُخره اش گرفته ، گفتند :
ــ لااقل حمامی کن و بعد بیا !
مرد بینوا به ناله گفت :
ــ اگر پولش را داشتم ، یک شکم غذا واجب تر.
پاسداری گفت :
ــ عجب ملت حقه بازی واقعاً ؟
باروبنه اش را بداشتند و اورا به خدمت بردند . مشام عنبرآسای امام بیازرد . به اکراه از مرد بی سروپا ، پرسید :
ــ از من چه می خواهی ؟
مرد بینوا به تضرع گفتش :
ــ آغا ! سرپناهکی هرچند حقیرتر از آن نباشد . از کـُنج دیوارها خوابیدن ، همخانهٌ مرگ شده ام .
پاسداری نفس زنان با بسته یی دردست و نگاهی از غضب دریده ، داخل شد .
امام پرسیدش :
ــ این چه باشد دردست ؟
ــ آغا ! پوسترهای منافقین است که دراسباب این ملعون پیدا کرده ایم .
مرد ، حق به جانب و مطمئن گفت :
ــ منافقین که باشند ؟ شاید منظورتان همانهایی ست که مردم می گویند مجاهدین خلق . آغا ! به سرمبارک ، من برای گذران روزمره کاغذ وروزنامه های باطل شده جمع می کنم و به بقال ها و عطارها می فروشم . اینها به تنه درختان پارک شهر آویزان بود که دیدم بکارم می آید .
حاج آغا امام خطاب به پاسدار گفت :
ــ یک شیوه مرموز و تازه نفوذ و تخریب با لباس مبدل . این بیچاره راست می گوید . اورا سرپناهی باید .
ساده دل مرد بی خانمان چون به سلول زندان درآمد ، رهبر معظم را سپاس گفت که سرانجام به اتاقکی رسیده با سه مستأجر دیگر!
--------------------------------------------------------------------------
*شاعر، نویسنده و پژوهشگر معروف اسماعیل وفا یغمایی ایمیلی داده است بدین مضمون : « رحمان عزیز سلام به نظر من اگر تیتر نوشته بشود عجایب الحکایات و حقایق الروایات بهتراست . عجایب جمع است بهتراست حقیقت هم جمع بسته بشود تا هارمونی ایجاد شود . زنده باشی . امضا »
0 نظرات:
ارسال یک نظر