۱۳۸۷ اسفند ۱۸, یکشنبه

عجا یب الحکایات و حقیقت الروایات ( 4 )


رحمان کریمی


ــ 27 ــ


ساده دل مردی عامی ، از هستی ساقط شده وبی خانمان ، هردر و اداره یی را که برای سرپناهی یافتن زد ؛ پاسخی به موافقت نتوانست گرفت . با صد زحمت ولجاجت وقت ملاقات با امام شهر گرفت . ژولیده و چروکیده و چرک با مختصر بارو بـُنه یی که همواره بر پشت می کشید به در خانه اعیانی امام رفت . پاسداران محافظ به سُخره اش گرفته ، گفتند :

ــ لااقل حمامی کن و بعد بیا !

مرد بینوا به ناله گفت :

ــ اگر پولش را داشتم ، یک شکم غذا واجب تر.

پاسداری گفت :

ــ عجب ملت حقه بازی واقعاً ؟

باروبنه اش را بداشتند و اورا به خدمت بردند . مشام عنبرآسای امام بیازرد . به اکراه از مرد بی سروپا ، پرسید :

ــ از من چه می خواهی ؟

مرد بینوا به تضرع گفتش :

ــ آغا ! سرپناهکی هرچند حقیرتر از آن نباشد . از کـُنج دیوارها خوابیدن ، همخانهٌ مرگ شده ام .

پاسداری نفس زنان با بسته یی دردست و نگاهی از غضب دریده ، داخل شد .

امام پرسیدش :

ــ این چه باشد دردست ؟

ــ آغا ! پوسترهای منافقین است که دراسباب این ملعون پیدا کرده ایم .

مرد ، حق به جانب و مطمئن گفت :

ــ منافقین که باشند ؟ شاید منظورتان همانهایی ست که مردم می گویند مجاهدین خلق . آغا ! به سرمبارک ، من برای گذران روزمره کاغذ وروزنامه های باطل شده جمع می کنم و به بقال ها و عطارها می فروشم . اینها به تنه درختان پارک شهر آویزان بود که دیدم بکارم می آید .

حاج آغا امام خطاب به پاسدار گفت :

ــ یک شیوه مرموز و تازه نفوذ و تخریب با لباس مبدل . این بیچاره راست می گوید . اورا سرپناهی باید .

ساده دل مرد بی خانمان چون به سلول زندان درآمد ، رهبر معظم را سپاس گفت که سرانجام به اتاقکی رسیده با سه مستأجر دیگر!

--------------------------------------------------------------------------

*شاعر، نویسنده و پژوهشگر معروف اسماعیل وفا یغمایی ایمیلی داده است بدین مضمون : « رحمان عزیز سلام به نظر من اگر تیتر نوشته بشود عجایب الحکایات و حقایق الروایات بهتراست . عجایب جمع است بهتراست حقیقت هم جمع بسته بشود تا هارمونی ایجاد شود . زنده باشی . امضا »

نظر کاملاً درست است . مخلص نیز در ابتدای امر همین عنوان که از حیث ریتم درمتون کلاسیک ادب پارسی بی سابقه نیست ، مد نظرو نقش ضمیرداشتم اما نمی دانم چرا وسوسه کلمه حقیقت رهایم نکرد تا انتخابش کردم . اگر یک قرن بعدازکفن پوساندن مخلص که امروز توی باغ نیستم ، ناشری چـِل وخـُل و بی خبراز بازاربسرش زد که این مجموعه را بچاپد ! باید پیشنهاد صائب اسماعیل خان را مطمح نظر قرار دهد . یا اولوالابصار ادرکنی !

ادامه دارد

0 نظرات: