۱۳۸۴ مهر ۲۳, شنبه

بیانیه ته پیازچه(2)

رحمان کریمی


نقش تأثیرگذار هنر و ادبیات درتحولات فکری ، فرهنگی و سیاسی – اجتماعی ملل ، بحث تازه و نیازمند به توضیح و اثبات نیست . اهمیت وتأثیر مثبت یا منفی ولی سرنوشت ساز این نقش ، دردوران حاکمیت بلا منازع دیکتاتورها ، مضاعف می گردد . کافی ست که به هنروادبیات عصرفاشیسم نژادی که هنوز ازپی گذشت شصت سال ، ترو تازه و قابل مراجعه ، بررسی و تولید مجدد می باشد ؛ نگاهی بیافکنیم . نیز به هنروادبیات عصر فرانکودراسپانیا وحکومت سرهنگ ها در یونان و دیکتاتوری پینوشه درشیلی ، بذل توجه کنیم . تاریخ وملت دررنج و عذاب ما بیش از ربع قرن است که بارسنگین وکم سابقه خشن ترین و واپسگراترین دیکتاتوری را بردوش خسته و کوبیده شده خود حمل می کند . هنر وادبیات در مجموع ونه استثناها ، نسبت به دین فاجعه عظیم ملی و ضد بشری ، تنبل و بی اعتنا مانده است . در قلمرو ذوق وعلاقه عنصرایرانی به ادبیات ، شعر از پایگاه و مقام ویژه یی برخوردار بوده است . این توجه و عنایت تا پایان دهه پنجاه قابل لمس و رؤیت است . از آن پس بتدریج شاهد افول شعر امروز ایران می شویم تا آنجا که امروزه بازار کتاب های شعر نو کسادترین بازارهاست . دیگر شاعر- مگر تنی چند مطرح – نمی تواند نظر ناشری را جلب کند مگر آنکه از جیب مبارک خودش مایه بگذارد . درعوض ، بعد از کتاب های تحقیقی در زمینه های مختلف اجتماعی و سیاسی ، روان فردی و روان اجتماعی و نیز نقد و بررسی های تاریخی ؛ رمان و مجموعه داستان از اقبال بیشتری برخوردارند . شعر امروز ایران برکنار از چند وچون سرزمین و جامعه ملی خود ، به یک هیکل نحیف پرخور و پرمدعایی تبدیل شده که از کوچکی مغز و کوتاهی دید و لش بازی های روحی اش چیزی دستگیر مردم نمی شود و لاجرم بدان بی اعتنا مانده اند . باید در نظر داشته باشیم که طالبان شعر نو از جماعت تحصیلکردگان ، فرهنگ ورزان و کلاً روشنفکران بوده و هستند . مردم عادی همچنان حافظ شریف و عزیزشان را فال می گیرند ، به شاهکار فردوسی یعنی شاهنامه می بالند و سعدی را شاهد کلام و نظر هرروزه شان قرارمی دهند و نمی دانند نیما یوشیج که بوده و چه کرده است . تکلیف دیگران از پیش معلوم است . کم و بیش وضع شعر امروز ایران در خارج از کشورهم به همان منوال است . چرا ؟ چون شعر امروز درداخل وخارج از سرچشمه آمال وآرزوها ، رنج و دردها و سوز و فغان های ملت مخاطبش به دور مانده است . همه را نمی گویم ولی خیلی ها سر به هر سوراخ و سنبه یی برای کشف پدیده های ناشناخته می زنند تا چیز تازه یی به چنگ آورند ! ولی از انسان که مجموعهٌ پیچیده یی از همه شناخته ها و ناشناخته هاست ، به ویژه انسان ایرانی ، غافل مانده اند . این جماعت همچنان براین تصور باطل اند که اصل تعهد و مسئولیت هنرمند به حیطهٌ سازمان ها و احزاب سیاسی محول و ختم می گردد که دراین صورت هم قابل دهن کجی و نادیده گرفتن ، می باشد . روشنفکر و هنرمندی که مفهوم عام ، جامع و بشر شمول تعهد آزاد انسانی را نفهمد و آن را صرفاً به ادبیات حزبی تعریف و خلاصه کند ، من به شعور و قصد باطنی او شک خواهم کرد .

آقای « محمد علی سپانلو » در شعر امروزایران یکی از قدیمی هاست و ویژگی شعرهایش پرداختن به اسطوره ها و از آنجا گریز به صحرای محشر معاصر است . رویهمرفته درزمان محمد رضاشاه هم از کبریت های بی خطر بود ولی در هیئتی مدعی و روشنفکر پسند . عصر پهلوی کجا و عصر خمینیسم کجا ؟ این حضرت ذلیل و علیل مثل همپالگی سینماگرش « عباس کیا رستمی » ( قربان کیا افراسیابی ) در حاکمیت ملایان ، ته خورجین را بالا می آورد و روی خط بی بی سی و ... برای شیخ علی اکبر رفسنجانی تبلیغ و رأی مبارک خویش را به او عطا می فرمایند ؟ من می گویم : شاعرجان ! عطای تو برای لقای نداشته آن جانور هفت خط نیست بلکه برای عطایی ست که لابد از جایی ، خدای ملایان ، به تو جا نیافتاده عاقبت به شر می رسد . حیف از خجالت که یکی مثل تو یا کیارستمی و امثالهم بخواهند آن را در وجدان نداشته خود ، حمل و هضم کنند . به خدا « ابراهیم صهبا » که به شاعر دربار محمد رضاشاه معروف بود از تو محترم تر و بی ضررتر . چرا ؟ چون کسی او را جدی نمی گرفت و دوچهره هم نبود . مردم و درصف مقدم جوانان هرعیب وعلتی داشته باشند آنقدر نادان نیستند که پول به عرق جبین و خون دل بدست آمده را خرج ترهات کار پای منقل نشینان از خود راضی که آشکار و تازه ترین حرفشان تهوع آور است ، بکنند .

شعر امروز ، درجهانی پامی گذارد که نه شاهان به جا مانده بدان نیازی دارند و نه وزیر و صاحب مقام و ثروتی . شعر امروز در احاطه هنرهای سمعی – بصری و هنرهای پلاستیک چنان گیر و تنها مانده که ناگزیراست برای خودی نمودن ، به التماس دعای موسیقی برود و این بهترین و محترم ترین و یحتمل پرآوازه ترین شانس و اقبال آن ست . وای برشاعری که بر شعر خویش چنان عشق بورزد که در جهان ، جهان را نبیند یا ببیند ولی یکسویه ، لوچ و خواب آلوده و بپندارد که هرپا سبک کردنش در شعر ، خیره کنندهٌ چشم معاصران یا آیندگان خواهد بود . قلمرو تاریخی – جغرافیایی زبان پارسی مالامال و انباشته از شعر و شاعران است ، بنا براین چون به بازار درآید رقیبان و مدعیان بسیارند . این شاعران نمی فهمند یا نمی خواهند بفهمند که بسبب انبوهی تولید و ایجاد تورم شدید ، دیگر معجزه ها از قبیله یی که بدان تعلق دارند روی برتافته است . امم نه یک پیامبر که پیامبرانی به هرروز معجزه گر بسیار دارند . حوزه گسترده و پر کالای هنر امروز را مد نظر دارم . در روزگاری که شعر معجزه می کرد هم این مدعیان قدو نیم قد نمی توانستند کسی باشند حتی « شعیب » در قبیله یی کوچک . امروز برای شاعر و شعر او اگر معجزه یی باشد ، بیش از آنکه در پرداخت واژه گان باشد در خود انسان شاعر است . در جان ودل و غوغای روح بی قرار و تسخیر کننده اش هست . صرفاً از چشمه طبع و ذوق سرودن ، پیاله گیرا و سرمست کننده یی نیست که احساس درجوش وخروش انسان امروز را بتواند سیراب کند . شاعران معاصر ما ازیکسو خود را دربرابر شعر تناور، پربار و نخبه پرور کهن می بینند و از دیگر سوی با شعروادبیات متحول غرب . میان این دو انتخاب ، دو وسوسه یا امتزاج بسیاری سرگردان وبی استقلال مانده اند و هنوز از حیث زبان و ساختار شعری به هویتی قابل شناخت نرسیده اند . و قلیلی هم بی توجه به بستره اجتماعی و فرهنگی و تاریخی شعر غرب بی توجه به فضا و اقلیم تاریخی خود می خواهند در قلمرو ادبیات غرب بازبان فارسی از پاپ کاتولیک تر بشوند که من هنوز یکی از میان آنان نیافته ام که درحد کشیش ساده یک دهکده بتوان قبولش کرد . چاپ کتاب و نیز نام خود را به هر حیله روی آنتن ها و صفحات نشریات بردن چیزی ست و از حیث مرتبه و ارزشیابی شعری و جای گرفتن درحافظه عمومی چیز دیگری ست . مشکل شاعران امروز اینکه برداشت شان از « عمومی » صرفاً قشر روشنفکر و آنهم بخش محدودی از این لایه اجتماعی می باشد . سبک و زبان خاص خود پیداکردن با شعبده و شامورته بازی با کلمات ممکن نیست . وضع حمل های پردرد ورنج می خواهد . افت وخیز و کشف وشهودهای حسی ، تجربی و زبانی بسیار می خواهد . اصالت و صداقت و اعتماد به نفس و دستخوش روز نشدن می خواهد . طبیعی ست شاعری که سال ها شعر سروده و هنوز به مشخصه زبانی خود نرسیده درآینده نمی تواند در خورتوجه و اقبال باشد . این مشخصه زمانی بدست می آید که شاعر چشم ودلش به تردید ، و وسواس و وسوسه روی کارها و آرا و نظریات دیگران به حیرانی و چه کنم ، ندود . زمانی بدست می آید که جان وکلام نه در کارگاه صنعتگری که در یک مجمر شعله ور عشق و صداقت و شور و رنج وحس درک سوخته و گدازان گردد . به راستی چه کسی بهتر و مجمل تراز حضرت مولانا از شعر ، تعریفی چنین نیکو بدست داده است :« خون چو می جوشد ، منش از شعر رنگی می دهم » . در لحظه و لحظات سرایش باید خون در هیجان و قلیان باشد و نه راکد . نمی شود بدون انگیزه خاص جدی ، بنا برعادت ، به مدد فعالیت و نظارت مستقیم مغز ، به مدد صرفاً طبع و سواد و نگرانی از اعتبار آرایشی کلمات ، شعر نوشت و متوقع بود که مردم این روزگار پذیرای آن گردند . شاعران و هنرمندانی که درعصر دیکتاتوری ، تعهد را به بهانه شعر یا هنر ناب نفی و رد می کنند متأسفانه بطور ناخودآگاهانه هم که باشد روی اذهان بعضی از شاعران متعهد و حتی انقلابی امروز سایه افکنده اند . به شعر این گونه شاعران مبارز که نگاه کنیم ، می بینیم خودشان پرشورتراز شعرهایشان هستند . چرا؟ چون اینان هنوز بطور نهایی با خودشان درزمینه شعر تعیین تکلیف نهایی نکرده اند . می ترسند که شعرشان متهم به شعار بشود و بنا براین جوهره جان و حرف خود را چنان در پوسته آرایشگری کلمات با کاربرد اکثراً نامتناسب و غیرطبیعی مشبه و مشبهً به و اضافه های استعاری فرومی برند که فاقد خون و جوشش و تأثیر می گردد . خوب که نگاه کنیم بعضی ازاین شعرها هیچ هویت مشخصی از مشخصه انسانی شاعرش ندارد . صاحبان سبک و شیوه بیان همه از دم سنت شکن بوده اند و دلیر و مطمئن درکارخود . به قراردادهای زمان خود یا متأخران گردن نگذاشته اند ، میان این قطب و آن قطب به بی تکلیفی طی طریق نکرده اند . شاعر اگر حال وهوایی ، حرف وحس و درد و ادراکی دارد بی پروا از داوری این و آن ، می گوید هرچند بخشی از معاصران به دلایل مختلف و شاید ناتوانی و حسادت براو خرده ها بگیرند . البته بقول خلق الله بعضی ها و نه همه ، تا آخر عمرشان هم نمی توانند به باغ خود برسند زیرا درونشان ، دنیای حسی و ذهنی شان از بافت و نوع دیگری ست ، زیرا پیوسته و پیوسته چشم به باغ دیگران دارند . از حضرت مولانا ایراد می گرفتند که موازین و قوانین شعر را درست درنمی یابد . آنها پیاله سرایان بودند و مولانا سیلاب ُسرا . سیلاب از جویبارهای کاشیکاری شده تزیینی نمی گذرد . خون از کانال های تنگ و تاریک رگ ها می گذرد اما اگر درجوش و خروش باشد ، جانسوز می گردد . صاحب سبک و زبان ویژه ، درابتدای امر و تا مدت های مدید مورد لغز خوانی احتمالی همگنان قرار می گیرد درحالیکه بعضی از همان لغزخوانان در تلاشند تا بلکه به لم و قلق کار طرف ، آشنا و نزدیک بشوند و صدایش راهم در نیاورند . روزگار هم که به حد کافی شلوغ و شیرتو شیر است و کسی وقتش صرف تشخیص تمیز نمی کند . صنعت شعر به مفهوم و شکل امروزی و به اصطلاح نو آن ، گریبان بسیاری از شاعران را درچنگال خود می فشارد و شاید خودشان هم متوجه این امر نباشند . هرچیز ، طبیعی و جاری و ساری آن خوش تراست و نه پرداخت های حسابگرانه برای رونق بخشیدن به تولید خود ....

ادامه دارد .

0 نظرات: