۱۳۸۴ آبان ۴, چهارشنبه

بیانیه ته پیازچه(9)

رحمان کریمی


... استاد اعظم شعرپارسی ، حافظ جان شیرازی ، می فرماید : « عیب می جمله بگفتی ، هنرش نیز بگوی » . سال هاست که ما نه فقط از دشمن ، که مدعیان نیز شماره های ردیف شده یی از معایب مقاومت ایران دیده و شنیده ایم ولی ازآن جوانمردان خوش انصاف حتا یک قلم ازحسن را نشنیده ایم . این نگارنده که شاگرد ته صف وکلاس حافظ هم به حساب نمی آید ، می خواهد شیپوررا از آن سرش یعنی از محاسن بزند تا برسد به معایب و اشکالات . البته جملگی به اختصار :

از انقلاب مشروطه تا به امروز ، من جنبشی چون مقاومت ایران سراغ ندارم که یک تنه زیر بار همه جانبه مهیب ترین حملات یک نظام فاشیستی – مذهبی آرزوبه دل و تازه به دوران رسیده که دربرابر مخالفان واقعی خود ذره یی رحم ، پروا و ملاحظه یی برای قلع وقمع ندارد ؛ این چنین استوار و ستیزه گر دوام آورده و روی پاهایش ایستاده باشد . محمدعلی شاه قاجار با همه خوی قلدری واستبدادی اش بالاخره شاهزاده بود وتازه سرسفره قدرت وثروت و مسند ننشسته بود . انقلاب مشروطه بنا به موقعیت مساعد و فراهم داخلی و خارجی ( منهای روسیه تزاری ) از حمایت مستقیم و عملی مردم برخوردار بود . استبداد سلسله پهلوی قابل مقایسه با استبداد عقب افتاده و یکدست فئودال – اشرافی سلسله قاجاریه و فضاحت های همه جانبه اش نبود . سازمان مجاهدین خلق در شرایطی دربرابر پدیده شوم و فلاکت زا و فاجعه آفرین استبداد مذهبی خمینی ایستاد که جامعه ایران به تازگی انقلابی را پشت سر گذارده و با همه سرخوردگی ها ، هنوز میوه اش را انتظار می کشید . بخشی از جامعه غرق توهم پرجنجال و امام بازی های خمینی و بخش قابل ملاحظه تری در تردید ، انتظار و شاید وبلکه ، بسر می بردند . مواضع متحد نیروهای انقلابی ، تقسیم یا درآستانه تقسیم و تضعیف قرارگرفته بود . بوروکرات ها ، تکنوکرات ها و متخصصان تحصیلکرده جای خود را به روستازادگان نه دانشمند که جاهل و بی سواد می دادند . جناب سعدی شیرازی درقرن هفتم هجری فرمود : « روستا زادگان دانشمند ، به وزیری پادشاه رفتند » . در پایان هزاره دوم میلادی ، روستازادگان آنچنانی همراه با جُهّال و اراذل و اوباشان شهری به وزارت ووکالت و مدیریت و فرماندهی دستگاه خمینی و اعوان و انصارش ، رسیدند و همه جا را جولانگاه ، بی فرهنگی و تاخت و تازهای وحشیانه خود کردند . درچنان شرایطی ، مجاهدین خلق به رهبری آقای مسعود رجوی دربرابر ایلغار به توحش سربرداشته ، ایستادند که این ایستادگی ، مقابله و مهاجمه تا به امروز درپهنه گیتی ادامه دارد . درمقابل امثال من و جهانیان ، دو نیروی فعال و درتضاد کامل ، قرار دارد : رژیم و مقاومت ایران . هرچه زور آزمایی و صرف انرژی هست از آن این دو نیروی خیر وشراست . رژیم همان نیروی اهریمنی و دراکولایی هست که خون ورمق ملت مارا مکیده تا چاق وچله شده است . همان نیرویی ست که بی رحمانه نسل کشی کرده . همان نیرویی ست که غرور و عزت و اخلاق و فرهنگ وسربلندی و تعالی خواهی ملت ما را لگدمال مطامع حیوانی و قرون وسطایی خود کرده است . اگر یک انسان شرافتمند و متعهد به ملک و ملت می تواند با چنین نیرویی همراه گردد ، تا ما هم شرف ، غیرت ، درک و فهم و آرمان انسانی – اجتماعی خود را به جیفه دنیا بفروشیم و خود را عاقبت به شر و بدنام کنیم . ما نه تنها تن به چنین ذلت و خیانتی نمی دهیم بلکه همچون گذشته مصمم به مبارزه با این پدیده شوم و ملعون و بدهنگام هستیم . برای یک مبارزه جدی و غیر تعارف آمیز به کجا برویم که قادرباشد نه درحرف ، بل درعمل قدمی به جدّ بردارد ؟ به کجا ؟ سال هاست که بارها و بارها ازخود پرسیده ام که اگر به فرض مصدق کبیر امروزه درقید حیات بود چه می کرد و درکجا ایستاده بود ؟ دراین فرض ، دوشق می تواند مفروض باشد : الف – مثل بعضی از مراحل زندگی سیاسی اش به دلیل نبودن شرایط مساعد ، به خانه بنشیند وسکوت کرده و خار راه مبارزان دیگرنشود . ب – بنا به تجربه دیرین ، بخصوص دوران حکومتش و کودتای بیست و هشتم مرداد ، جلو خمینی و آخوندیسم بایستد تا رسالت آزادیخواهانه و تاریخی اش را به بوته آزمون گذاشته یا با پیروزی آن را به فرجام نیک خود برساند و یا سربلند و قهرمان ، دفع و قلع گردد. سئوال اساسی و مقدر درشق دوم نهفته است . مصدق در چنین مرحلهٌ مبارزاتی سنگین و بس دشوار به چه زنان و مردان همراه و همگام نیاز پیدا می کرد ؟ نیاز به خود باختگان و ترسوها ؟ به بی بنیه ونا توان ها اما تا بخواهی حراف و فلسفه باف ؟ به رفیق قافله و شریک دزدان ؟ به خوش نشین و لژ نشینان سیاسی ؟ به شرط بندی کنندگان روی گرگ و روباه های رژیم آخوندی ؟ آیا می رفت سراغ کسانی که درمیدان عمل کودتای بیست وهشتم مرداد ماه 32 ، اورا تنها گذاشتند و درسال 41 باردیگر ماست ها را کیسه کردند و بعدها هم آن چنان شیربرنج و کبریت های بی خطری شدند که جوانان غیرتمند و متعهد به امر مبارزه با دیکتاتوری ، پیش روی خود جز توسل به اسلحه و مبارزه چریکی راهی دیگر ندیدند . اگر آقایان ، یک جبههٌ سیاسی محکم و قاطعی داشتند بی گمان جوانان ، خود و انرژی شان را درخدمت آنان می گذاشتند و به خانه های تیمی پناه نمی بردند . بسیاری از آن آقایان محترم و زینت المجالسی همراه با سرخوردگان و نادمان مبارزات مسلحانه ، نطق و تفسیر می فرمایند که خط و مشی به کلی غلط و بی حاصل بوده است . من دراینجا نمی خواهم حول این مسئله نه چندان ساده ، بحثی داشته باشم . فقط می خواهم بپرسم که آن اشتباه مفروض تاریخی ، نتیجه بی عملی و بی تکلیفی ما بوده یا نه ؟ بد نیست این سئوال را هم جزو مباحث سمیناری خود قراردهید ، مطمئناً ضرر ندارد .

به گمان من اگر مصدق عزیز بود و می خواست به مبارزه یی جدی برخیزد ، راهی دیگر نداشت جز تشکیل شورای ملی مقاومت یا چیزی درهمین ردیف و دستگاه . مسلماً یکی از اولین پیوستگان به مصدق ، آقا و خانم رجوی و اعضای شورای ملی مقاومت و سازمان مجاهدین خلق می بودند . رهبر مقاومت ایران درشرایطی به میدان درآمد که صحنه می رفت تا از دلاوران و زورآوران خالی شود . شد و چه قحط رجالی هم شد . کس و جریانی که دریک میدان نبرد نابرابر، نه تنها خودشان را تنها و بی پناه می بینند بلکه تیرهای زهرآگین از هرسوی ، ازجانب دشمن و دوست به سمت شان رها می شود وبا این حال نمی خواهند میدان را برای دشمن غدارملک و ملت شان خالی بگذارند ، مسلماً مبرا از سهو و خطا نخواهند بود . و باز لازم به تکرار است که اگر به فرض وزعم مدعیان ، دو مرحله از مبارزات مسلحانه سیاسی تاریخ میهن ما ( دو دوره شاه و شیخ ) خطا بوده است ، بازهم مقصر اصلی همانا بی عملان و میدان معطل گذاردگان اند و بر این جای تردیدی نیست ....

ادامه دارد

0 نظرات: