۱۳۸۴ مهر ۲۴, یکشنبه

بیانیه ته پیازچه(3)

رحمان کریمی


... و چنین است که درشعر دیرپای پارسی چهره هایی چون باباطاهرعریان و فایز دشتستانی ، درقلوب مردم ملیونی ایران بیش از اساتیدی چون انوری ، معزی ، فرخی سیستانی ، منوچهردامغانی ها ، جای والفت و محبوبیت دارند . آن بزرگواران پراز اشکال منش انسانی بیشترین قلمرو نفوذشان آکادمیکی و تحقیقی ست که عمدتاً اساتید ودانشجویان رشته ادبی با آنها سروکار یا رازو نیاز دارند . اشارات نگارنده هرگز به منظورکم بها دادن به تمامی شاعران معاصر نیست بلکه غرض هشداری ست برای راهیابی دراذهان ، قلوب و تمایلات طبیعی ملتی که با زبان آنها تکلم می کنیم و شعرمی سراییم . غرض این است که صرفاً به طرح وداوری شتابزده ودربند ملزومات حرفه یی گرفتاربودن نشریات اکتفا نکنیم و بهترین داوررا مردم قراردهیم . شاعرانی که نمی خواهند به هردلیل به جامعه پراز مسئله خود نزدیک شوند ، تجربه تاریخی نیم قرن اخیرنشان داده است که برای گریزازمرکز، برای شانه خالی کردن ازهرنوع مسئولیت و پاسخگویی خود را پشت تئوری « هنربرای هنر » و « شعرناب » پنهان می کنند . به دلیل بی اعتقادی یا ازدست دادن هرنوع اعتقاد تعهد گرایانه ، با تشخصی پوشالی و بعضاً مضحک و سخت بی مایه ، به زیج هنرمی نشینند و زحمتکشان و عرقریزان هنرو ادب ایرانی را بباد ترهات هذیانی و یامفت خود می گیرند . تز صادرمی فرمایند که دیگر نه شاملو شاعراست ، نه سپهری و نادرپور ونه اسماعیل خویی و کذا و کذا . یعنی از نظر مبارک این تهی مایگان همه آن نامداران در کشف شعری آنها مرده اند . و خود چه عرضه می کنند ، حکایتی ست که پرداختن به آن مجال دیگری را می طلبد . البته این جوجکان ، ترفندهایی هم دارند . از جمله نام فروغ را از لیست بالابلند مردگان حذف می کنند . حالا چه فرقی از دیدگاه آنها با شاملو و سپهری دارد باید از خودشان پرسید . لابد می خواهند خانم ها را نرنجانند و این یکی را به بیخ ریش خود بچسبانند .

درحقیقت این شاعرنیست بلکه این خود شعراست که باید بقول مولانا بنالد که : « من به هر جمعیتی نالان شدم / جفت بد حالان و خوش حالان شدم / هرکسی از ظن خود شد یارمن / از درون من نجست اسرارمن / سرّمن از ناله من دورنیست / لیک چشم و گوش را آن نورنیست » درنوجوانی می پنداشتم شاید ذره اتم ، ناب و تنها باشد . در جوانی فهمیدم که این طفلک را هم می توان شکست و الکترون هایش را دید و امروز می بینم که آن ناب تصوری نوجوانی ام به چه سجاده عام المنفعه یی تبدیل شده است . در برج عاج بی خیالی و بی خاصیتی خود که نشسته باشی دنیا را نه آب بگیرد بل بمب اتم ، باید حتماً تو شاعر نازک نارنجی و ناب را خواب بگیرد . اتم گفتم ، اما هیچ چیزرا ناب ندیدم . نه عنصر انسانی را د رهر مرتبه و فضیلت و رسالتی و نه گوشه زیبایی از طبیعت را که شاید فردا خطری تهدیدش نکند . حالا هنر و شعرناب را از کدام قوطی عطاری بیرون کشیده اند که همیشه مصرف آن درعصر دیکتاتوری ست ، من نمی دانم ، شاید خود حضرت « ناب » ظهورکند و این فضول را از رو ببرد . و چقدر سعی کردم که یکی از آن ناب ها به دلم بنشیند و لااقل قلقلکی بدهد ، نشد که نشد . قربان یک دانه عناب عطاری های خودمان که بو و خاصیتی دارد .

حال اگر شاعری سیاسی ، شاعری انقلابی بخواهد در درونش حرف و فلسفه بافی های این جماعت را راه دهد باید بداند که شعرش برخلاف خودش ، راه به دهی نخواهد برد . شاعر مبارز باید جسور و بیباک و برخوردار ازشخصیت قوی ، مطمئن و مستقل باشد . یک شاعر مبارز به همان دلیل که میان آرا و عقاید گوناگون سیاسی ، دل نمی زند و به رسالت خودش واقف است باید متوجه باشد که عمده ترین سلاح هنری اش به شمشیر دن کیشوت مبدل نگردد . بدا به حال شاعری که در مقوله شعر میان دوزخ و بهشت ، میان زمهریر و برزخ گشت و گذاری بزند . یعنی نه زنگی زنگ نه رومی روم . شاعران مبارز و انقلابی لاجرم همچون دیگران تابع استعداد و نوع نگرش و ملاقات با جهان هستی می باشد . در این حرفی نیست که شعر با شعار فرق می کند اما این ترس نباید موجب گردد که خون و رمق شعر ازترس اتهام گرفته شود . شاعران انقلابی همه گونه شعر داشته اند . بستگی به هدف و موضوع و مخاطب دارد . آنجا که شاعر با مستبدان فرهنگ کش و جانی روی در روی است شعر فراز و فرود و لهیب لازم خود را پیدا می کند . این لهیب سوزان را اگر به آسایشگاه علم بدیع امروز ببریم دیگر نه آن است که هدف بوده ومطمئناً به هدف هم نخواهد نشست . شاعر درلحظات زندگی می کند و البته لحظه ها یکسان و لگاریتمی نمی باشد . می توان اندوه و رنج شاعر و مردمش را درخشم و خروش او مشاهده کرد . من بنده زیبایی طبیعی هستم و تناسب ، همخوانی و جاذبه را هندسی یا بزکی نمی بینم و نمی خواهم . دراین نوشتار من بعنوان یک خواننده و نه شاعر به مسایل نزدیک شده ام ، مضافاً که درمیان خیل بی شماران تورم زا ، هرگز خود را شاعر ندانسته و نمی دانم . تعهد و مسئولیت – تکرار می کنم – خاص شاعران حزبی نبوده ونیست . هستند و بوده اند شاعرانی که هرگز تحزبی نداشته و از خط ایدئولوژیکی خاصی هواداری نکرده اند ولی به اصول و مسئولیت های عام انسانی خود متعهد بوده وهستند . من زنده یاد فروغ فرخزاد را ، نادرنادرپور را ، اسماعیل شاهرودی را ، اسماعیل خویی را متعهد می شناسم . اگر در خویی اشکالی هست در سادگی و رفیق بازی های گل وگشاد اوست که در مقاطعی کار دستش داده است . نادرپور هرگز دربرابر آخوندها سرفرود نیاورد . مینا اسدی به همچنین . اگر انتقادی هست از شعر اینان نیست ، بل از بعضی ناپرهیزی های آنهاست . من یک تار موی طنزپرداز بزرگ معاصر هادی خرسندی را به کل تولیدات شاعران ناب نمی دهم هرچند مقوله همخوانی نداشته باشد . « اسماعیل وفا یغمایی » از شاعران توانای همیشه متعهد ماست . اگر به مجموعه متنوع کارهای او نگاه کنیم ، می توانیم بهتر به مضمون مسئولیت درشعر پی ببریم . گلایه یی که من از شاعران و نویسندگان متعهد بیرون از مقاومت ایران دارم این است که هنرمندان و اهل قلم مقاومت را همچون رژیم و سایر دشمنان سوگند خورده آنان ، نادیده گرفته اند واین بی انصافی ست . آنان چشم انتظار تعریف کسی نیستند ولی سعه صدر داشتن ، بسی نیکوست . اگر یغمایی عمرش را با مقاومت سپری نکرده بود ، بی گمان دوستان بیرون از مقاومت او را یلی می پنداشتند . اگر« دکتر زری اصفهانی » با مقاومت نبود ، لقب فروغ فرخزاد دوم می گرفت ، هرچند این شاعر اصیل به هیچ لقبی نیازمند نیست . اگر « جمشید پیمان » بنا به رسالت انسانی اش برای مبارزه با مهیب ترین دیکتاتوری زمان با مقاومت ایران نبود ، استعداد و جان و روح صمیمی و پرشور او زبانزد دوستان می بود . اگر « حمید اسدیان » این شاعر و نویسنده همیشه انقلابی و فروتن با مقاومت ایران نبود حتماً از او بعنوان یک قصه نویس جدی و قابل ملاحظه یاد می شد و بهمین ترتیب نگاه کنید به قلم جادویی « ناهید همت آبادی » حتا صرفنظر از محتوای سیاسی آن . به سرودهای انقلابی « حمیدنصیری » و قلم پراز احساس « علی اصغر بهروزیان » به راستی که مبارزه کردن آنهم در عرصه دشوار و غرور آفرین مقاومت ایران چه مجازات ها دارد .....


ادامه دارد

0 نظرات: