۱۳۸۴ آبان ۸, یکشنبه

بیانیه ته پیازچه(11)


رحمان کریمی

.... دکتر شاپوربختیار درکتاب خاطرات خود که من بیست ویک سال پیش در برلین ، توسط دوتن از هواداران شیرازی او دریافت کردم ؛ می گوید که در 37 روز نخست وزیری اش ، نه ژنرال هایزر حتا تلفنی با او تماس گرفت ونه ژنرال های شاه . ژنرال هایزر آمده بود تا معامله را با آخوندها که در پاریس و تهران جوش خورده بود مراقبت ونگهبانی کرده و احتمال هرکودتایی را منتفی کند . تیمساران جانثار یک شبه جانثار ژنرال هایزر آمریکایی شدند . چرا ؟ چون پادشاه عظیم الشأن شان نیز ازچنان اطاعتی برخوردار بود که دروقت بحران و سختی از سفیرآمریکا درتهران کسب تکلیف می کرد . اگر سفیر می گفت که اعلیحضرت باید چمدان ها را ببندد و به هواخوری برود ، نافرمانی نمی کرد . من به عمرم دو بارشاهد این اطاعت همایونی بوده ام : بیست و پنجم مرداد ماه 1332 و انقلاب 57 . حالا حضرات نشسته اند درخارج و می خواهند از ملت طلبکاری هم کنند وبه چهرهٌ مقاومت ایران چنگول هم بکشند . دکترشاپوربختیار آمریکایی نبود . درباری نبود . او شخصیتی ملی بود که سال ها چون دیگر رهبران ملی ما ، از ایجاد یک جبههٌ متشکل سیاسی باز و غافل مانده بود . بدین دلیل در انقلاب 57 دست به بزرگترین و خطرناک ترین ریسک سیاسی سراسر عمرخود زد که با شامه تیز دریافته بود که چه فاجعه عظیمی برسر راه ملک و ملت کمین کرده است . خود را سنگ روی یخ کرد و کسی با او همراهی نکرد . نه تیمساران ومقامات شاه و نه ژنرال هایزر و دولت متبوعه اش و نه مردم و رهبران ملی ایران . از همه سو خنجرها فرود آمد . بزرگترین اشتباه بختیار این بود که می بایست خیلی پیشتر به سراغ شاه کنترل از دست داده می رفت تا لااقل تکلیف خود را پیشا پیش بفهمد . زمانی صدارت را پذیرفت که دیگر دیرشده بود . اشتباه بزرگ تر آنکه وقتی به تبعید آمد ، نهضت خود را با همان فراریان نظام شاهی راه انداخت و کار رسید به جایی که نباید برسد . شخصیت های ملی ، پاک و وطن پرست درنهضت او خیلی کم بودند . با توجه به مطالبی که به اختصار آمد ، امروز تعجب نمی کنم که یکی از تلویزیون های جماعت سلطنت طلب مثل رژیم آخوندی بخواهد درنهایت افلاس از آب گندیده عناصری مثل « کریم حقی » کره بگیرد . آقای مسعود رجوی در بیان این اصطلاح به تأیید تاریخ رسیده ، اشتباه نکرده است : « شاه و شیخ » . حالا با هم بتازید تا ببینیم به کجا می رسید . ولی مطمئن باشید که دگرباره حاکم به ایران نخواهید رفت . « آن سبوبشکست و آن پیمانه ریخت » سبوی شکسته کهنه شده را کسی گـَنگو ( بند ) نمی زند . اگر قرار بر بازگشت یک سلسله منقرض بود هم اکنون ظاهرشاه در افغانستان و نوه رشید و بالا بلند آخرین پادشاه عراق ، ملک فیصل ، درعراق سلطنت می کردند ، عراقی که از یک اپوزیسیون قابل حساب هم ( منهای کردها ) برخوردار نبود . ما دیدیم که در بدو امر، ظاهرشاه و نوه ملک فیصل در شورای رهبری اپوزیسیون بودند ولی نه برای حکومت و سلطنت کردن . مقایسه کنید شرایط کنونی ایران را و فرض کنید دوره بعد از سقوط آخوندها را . مجموعه یی از سلطنت طلبان که بتوانند ایران به آشوب کشیده را اداره کنند ، ادعا و معرفی کنید تا بلکه قانع کننده باشد . بهتر همان که درکانال های تلویزیونی خود طرز مو رنگ کردن را به زنان ایران که خود بهتر می دانند ، بیاموزید و درکنار همه آسمان و ریسمان بافتن ها از بریده های مجاهدین خلق هم مدد بگیرید و بیش از این از شما کاری دیگر برخاسته نیست و خودتان بهتر می دانید . اگر آقای رضاپهلوی درطول این بیست و هفت سال ، نسل جوان و تازه یی از مشروطه خواهان دموکرات و فعال به دورخود جمع کرده بود شاید می شد روی آن حسابی باز کرد ولی می بینیم که جمعیت وعنان اوبدست همان کسانی هست که پدرش را به آن سرنوشت رساندند و پیش از همه فرار را برقرار ترجیح دادند . حالا در پیرسالی می خواهند چه گلی به سر آقای رضاپهلوی و مهمتر ملت ایران بزنند باید درهمان تلویزیون ها از خودشان پرسید . مگرطیف های سلطنت طلب نبودند که ازسویی ریگ کفش شاپور بختیار درخارج شدند و ازدیگر سوی با اشغال تشکیلات سیاسی او ، آن را به شعبه یی از مافیا مبدل کردند ؟ گفتنی حول این بخش از اپوزیسیون بسیار است . اما به آقایان گوشزد می کنم که نیروهای آزادیخواه ایران اعم از ملی و چپ هر اشتباهی که مرتکب شده باشند یک سر علت آن می رسد به نوع حکومت استبداد سیاسی که شما و مرحوم اعلیحضرتتان داشتید . امری بسیار طبیعی و با سابقه هست که زیر فشار ، تهدید و تعقیب ، زندان و شکنجه نمی توان اندیشه را مبرا از خطا دانست . اگر خطایی هست در عدم شناخت جامعه یی ست که آزادیخواهان ما می خواستند و امروز می خواهند راه رستگاری آن را جستجو و دنبال کنند . نیروهای ترقیخواه ایران ، روانشناختی مردم خود را نه در دست داشتند و نه مد نظر . متأسفانه امروز هم از پی بدترین و پرزیان ترین تجربه تاریخی معاصر از این مهم غافل و بی توجه اند . دریک تقسیم بندی کلی ، نیروهایی مبناو زیر بنا و مهندسی شناخت را بر فلسفه و دکترین های خارجی گذاشتند و نیروهایی دین ومذهب را . برای ساختار اجتماعی ایران معاصر هیچکدام نمی توانستند جز درحد عضوگیری محدود ، فراگیر و آلترناتیو بشوند . میان عضوگیری و پیشبرد تشکیلاتی با عمومی و مردمی شدن فاصله بسیاراست . اگر به مختصات روان فردی و اجتماعی جامعه بی اعتنا بمانیم و صرفاً متکی بر توان تشکیلاتی خود باشیم ، پیروزی امری خواهد شد در معرض احتمالات و خواست ها و تغییرات معادلات داخلی و بین المللی . پیوسته در تهدید و تحدید و یحتمل انزوای ملی . هر جامعه براساس طبقاتی ، فرهنگی و منطقه و قاره یی ازویژگی های خاص خود برخورداراست . تجربه اروپا یا آمریکای لاتین یا آفریقا را نمی توان دربافت مردمی ایران پیاده کرد وگفت درهر زمان و شرایط یک اقلیت قوی و ترقیخواه می تواند به پیروزی برسد و دیگر نیازی به یک محاسبه و مطالعه جدی ، عمیق و گسترده روی اکثریت مردم نمی باشد . ضرب المثل خودمان چه گویاست که هرگردی ، گردو نیست . اشتباه بزرگ و متوقف کننده همین جاست که از یک دیدگاه آکادمیک و کلاسیک سیاسی به یکی دو نسخه دست بیابیم و آن را دوای درمان هر جامعه بیمار تلقی کنیم . هرکس و هر جریانی که درمشرق زمین ، خاصه ایران ، زبان و حال و خلقیات مردم را نشناسد و بخواهد تنها با شعارها و وعده ها جامعه را معطوف به خود کند ، مسلماً درنهایت صداقت و صمیمیت در اشتباه محض قراردارد . از زبان دل و جان و روزگار و فکر واندیشه و آرمان مردم حرف زدن و عمل کردن ، مؤثرتراز هر تئوری و ایدئولوژی می تواند ضامن موفقیت باشد . کارسیاسی ، اهداف معین سیاسی خود را دارد . این اهداف اگربر اساس تفکر و تشخیص و رده بندی تئوریکی خودمان بنا شده باشد ، یا آنکه براساس کوتاه ترین راه ممکن ، مبتنی بر درک و شناخت کامل اجتماعی باشد ، مسئله یی بس جدی و سرنوشت ساز است . مثلاً می خواهیم کشورمان را از دست دیکتاتورها نجات بدهیم . دراین رهگذر نیازی به توسل به دین یا فلان آیین نیست . هرانسانی معنی ظلم وظالم را می تواند بفهمد . هرانسانی در اسارت بودن و نبودن را درک می کند . اسپارتاکوس نه تئوریسین بود و نه چیزی دراین ردیف . چیزی می خواست و حرف حقی را به روشنی بیان می کرد که همه بردگان آن را با تمام وجود لمس می کردند و طالب آن بودند . مصدق هدفش روشن بود . خلع ید از سیاست استعمارگر خارجی . این هدف برحق ، نیازی به فلسفه ، تئوری و صغرا و کبرا های روشنفکرانه نداشت . او مردمی بود و به زبان مردم حرف می زد . ملت به راحتی پشت سر او قرار گرفتند . نیروهای مترقی ما اکثراً برای مقابله با امر دیکتاتوری می افتادند در دست انداز و پیچ و خم مکاتب تا به یک تئوری ذهنی و عملی برسند . خود می رسیدند یا نمی رسیدند یا چگونه می رسیدند یک امر، مسلم بود که بطور عمومی ، مردم به آنها نمی رسیدند . بنابراین چاره یی جز عضوگیری و عضو پروری واتکا به توان تشکیلاتی خود نداشتند ....

ادامه دارد

0 نظرات: